سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیابان گرد

 

 

به کجای این شب سیه بیاویزم قبای ژنده خود را !!!

بنام تو که آغوشت مأوی همیشگی‌ست

تیکه‌های شکسته‌ی دلمو برداشتم و گذاشتم تو جعبه‌ای سیاه....، دیگه داره باورم میشه که تو این دنیا نیازی بهش ندارم، اما کجا بزارمش؟ زیر شمشادهای کنار خیابون، یا کنار سطل زباله، نه شاید بهتر باشه بزارم کنار جدول؛ یعنی داستان من باید اینطور تموم بشه. باید زود تصمیم بگیرم تا فرصتی برای پیشمان شدن نباشه، هنوز سوزش بغض شب گذشته رو احساس می‌کنم، سعی دارم بهش فکر نکنم اما نمیشه.... مدام تکرار می‌کنم شکست خوردی! تنهائی از آن توست، باید باهاش کنار بیای، لج نکن. بی‌مقدمه گذاشتمش کنار ایستگاه اتوبوس حتی نگاش نکردم، دور شدم. تو این شهر با دل زندگی کردن مصیبت است، یه‌جور ننگ به حساب میاد. اما هنوز چند دقیقه نگذشته جای خالیشو تو سینه‌ام احساس می‌کنم، بدون اون چه کنم؟ میشه زندگی کرد؟ الهی به جان دردی است، که درمان نیست.

تصمیم گرفتم روحمم تبعید کنم به جزیره‌ی زندگی، جزیره‌ای که با دریا قهر کرده، روز در آن معنا ندارد. حاکمش شب سیه است، حاکمی که در تاریکی می‌بلعد هر آنچه نشان از نور دارد، سزای روح سرگردان همین است، دل که هیچ.. روحمم داشتم...، یه لحظه ایستادم چشمامو بستم.. من چه کردم همه‌ی‌ داراییمو از دست دادم... تموم زندگی من در اون خلاصه شده هرچند تلخ، ولی اگر بگردم شیرین هم پیدامیشه. برگشتم سمت ایستگاه اتوبوس، هیچ کس نبود از جعبه هم خبری نبود، پیشمون نشستم رو صندلی و خیره شدم به رفت و آمد ماشین‌ها، با خودم گفتم: کفر نعمت کردی... از دستش دادی. اما برای یه لحظه خوشحال شدم که دل شکسته‌ی من به درد کسی خورده. سنگینی نگاهی باعث شد که برگردم، بی‌مقدمه گفت: دنبال این می‌گردی؟ به جعبه سیاه اشاره کرد، خدای من خودش بود. باز هم مردد بودم،‌ جعبه رو گذاشت کنارم و بعد بازش کرد. تعجب کردم آخه از شکسته‌های دلم خبری نبود، یه کاغذ بود که با خط درشت نوشته بود:

اَلا بِذِکرِ اللهِ تَطْمَئِنَ الْقُلوب

*زیارت آل‌یاسین خیلی آرومم کرد..مثل آب برای آتیش.

*هزار بار مردم و زنده شدم..اینهمه تلاش ..این همه تحمل.. فقط برای این بود که یه وقت اشک مهمون چشماش نشه..اما بجای اشک سیل بارون نشست تو چشماش..خودت که دیدی ..اینم می‌دونی همه‌ی زندگیم، آینده و جووونیم فدای یه تار موهاش...اما نمی‌بخشم اونی رو که دلشو شکست..وقتی با اون بغضی که دیگه حالا باز شده بود صدام کرد نهایت خستگی رو احساس کردم..هنوز چشمای پراز اشکش جلوی چشمامه..هر کاری کردم اشکامو نبینه نشد، با صدایی خسته‌تر از اون گفتم: حالا چرا گریه می‌کنی؟؟ سرم داد زد و گفت:‌ بلند شو... نمی‌دونم چرا با اینکه می‌دونم اون لحظه کنارم بودی و شاهد اما برات تعریف می‌کنم..خیلی آدم باید پست باشه که همه چیزو فراموش کنه ..به غربتت قسم اگه بخاطر محبتاشون هر چند کم نبود...منم می‌دونم بی‌احترامی یعنی چی؟ اما مامانم یادم داده اگه یه نفر اندازه نوک سوزن بهت محبت کرد باید هزار هزار بدیشو به همون مقدار محبتش ببخشی و نادیده بگیری..یعنی این چیزا رو بهش نگفتن...ای کاش هیچ‌وقت با کلمه‌ی سکوت آشنا نمی‌شدم..ای کاش!! خلاصه دیگه نمی‌دونم دارم میرم پیشش، دیگه خودش می‌دونه با من...

*میدانم که میآیی و پایان می‌پذیرد روزی همه‌ی اندوه تنهایی و بی‌تو بودنم...

هیچی نگم بهتره!!!

دوسش دارم..

آمین بلند:

العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان(عج)

العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان(عج)

العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان(عج). الهی آمین

پناه می‌برم به‌آفریدگار فلق




دوشنبه 86 اسفند 13 | نظر

یاران او چه رنگی هستن؟؟؟(2)

«بنام او که هرچه دارم از اوست»

یاران او چه رنگی هستن؟؟؟(2)

عمریست از حضور او جاماندیم، در غربت سرد خویش تنها ماندیم،

او منتظر است که ما برگردیم ماییم که در غیبت کبری ماندیم

اگه یادتون نیست اول اینجا رو بخونید...

فرقی نمی‌کنه چه رنگی باشی، سبز ، سفید،‌ قرمز، مشکی، آبی ....، مهم رنگ نیست، مثل قضیه غلام سیاه تو روز عاشورا... گرفتی؟؟؟ مهم این نیست که جزء‌ دسته یارانی که ازشون گفتم باشیم، یا نه. مهم اینه که به یادش باشی،‌ به یاد غربتی که ما براش رقم زدیم و مهم‌تر از اون، استمرار بر باور امامت امام عصر (عج) و تمنای ظهورست و بس.

یاران او صالح‌اند:

« اِنَ الاَرْضَ یَرِثُها عِبادیَ الصّالِحون»

خلقی که در انتظار ظهور «مصلح» به سر می‌برد خود باید «صالح» باشد

صالحون!! یکی میگه من سبزم ،‌اون یکی قرمز و....آره تو حرف آسونه اما واقعا تو عمل هم، به همین صورته؟ بین خودمون باشه غریبه که نیست،‌ همش شعاره.. شعار. بابا اونجوری نگام نکن، قبول دارم منم جدا از اونا نیستم...چی بگم، از وقتی این کتاب و کتاب قبلی رو خوندم..یه سوال تو ذهنمه..صالح یعنی چی؟ تنها ترک محرمات و انجام واجبات برای رسیدن به شما کافیه؟همینا برای صالح شدن بسه؟ حالا می‌فهمم؛ بیهوده یک عمر با جعبه مداد رنگی بازی کردم و غافل از اینکه ....اصلا حرف سر رنگ نیست. می‌دونید قضیه از این قراره که:چند ماه پیش یکی از دوستان بعد از نوشتن مطلب اول یاران او چه‌رنگی هستن؟؟؟(1) پیشنهاد دادن که کتاب (...وآن که دیرتر آمد) رو بخونم. خیلی دنبال این کتاب گشتم تا بالاخره این جمعه که رفته بودم جمکران تونستم پیداش کنم(جای همه خالی) خوندم، اما چه خوندنی،1بار،2بار... اول نفهمیدم چرا باید بخونم، پیش خودم گفتم: خب اینم یه حکایت مثل بقیه اما دیدم نه این فرق داره..جواب سوالم همین جاست! صالح می‌تونه مثل احمد باشه یا مثل محمود..اصلا قرار نیست که ما از اول صالح باشیم..شاید اگه آدم فریب شیطان رو نمی‌خورد به این مقام نمی‌رسید. تو کتاب یه قسمتی بود که آروم اما بیقرارم کرد؛ منظورم جوابیه که آقا به بی‌تابی آنها داده بود: «...هر وقت مرا از ته دل بخوانید، می‌بینید. شما از من خواهید بود، احمد زودتر و محمود دیرتر..» این یعنی اینکه ما از شمائیم شکی نیست اما جزء کدام دسته زودتر یا دیرتر..جواب بده!!! وقتی بهش فکر میکنم می‌بینم تک تک ما مثل احمد و محمود از دست آقا حنظل خوردیم!! منظورم انتظاره، تلخ اما شیرین‌تر از عسل..کاش هیچ‌وقت از اون دایره‌ای که سرور مثل اون دوتا، تو برهوت دنیا برای من تعیین کرده بود بیرون نمیومدم، درسته به آبادی رسیدم اما هنوز ویرانم..از چشمه‌ی دنیا سیراب شدم اما عطش همچون سایه همراهمه..ولیاً و حافظا..آقاجونم تو خواستی محافظم باشی اما من بی‌اعتنایی کردم، ولی تو همچنان...غلط کردم..مولای من،صدایت می‌کنم اما نمی‌دونم واقعا از ته دل است یا..اما تو بیا، تو بیا و حجاب را از دل بردار.

اگه دقت کنیم می‌بینیم که غیبت کبری از آن ماست نه او، ماییم که عمری گذشت و نشناختیم،‌ از کنارمون گذشت و اعتنائی نکردیم. این خورشید مانده در پس ابرها را خود تبعید کردیم و خبر نداریم. به حاشیه‌ها فکر میکنیم در حالیکه اصل موضوع به لطف همین شعارها به دست فراموشی سپرده شده، انگار نه انگار که تنها راه نجات اوست.. بله، جزء یارانش هستیم اما نه به صرف رنگی بودن نه، به این دلیل که صبح را با سلام به او آغاز می‌کنیم و شب با آرزوی رویای دیدنش به خواب می‌رویم. یارش هستیم هر چند روسیاه اما هرزگاهی دل به یادش می‌تپد و لب به حکم عاشقی ذکر معشوقانه میکند أین بقیة الله...

آری چه رنگ داشته باشیم و چه وجودی بیرنگ، به حکم صالح بودنمان به او نزدیک می‌شویم.

لوح وجودمو از هرگونه رنگی پاک می‌کنم، بیرنگ می‌شم به امید اینکه او رنگی برایم انتخاب کند.

...

پ.ن:ساحل انتظار ‌منتظر ظهور توست، بیا و ختم کن به چشمهایت انتظار را.

پ.ن:یه حرفی تو سینه‌ام، بهمون گفتی: روز قیامت پرده‌ها کنار میره. من که می‌دونم چکاره‌ام، گیرم که اون روز تو به ما که مثلا عاشقاو سینه‌سوخته‌های ابی‌عبدالله هستیم بگی همه برید بهشت...شما رو جهنم نمی‌برم اما اگه همون حسینی که ادعا داریم عاشقش هستیم بهمون بگه تو دیگه چرا؟ چه جوابی داریم که بدیم. اگه امام زمان بگه تو چرا قلب منو خون کردی؟ چی؟ من از بیگانگان هرگز ننالم که برمن هرچه کرد آن آشنا کرد. تو جامعه کبیره می‌خونیم: یا ولیَ الله اِنَ بَینی و بَینّ اللهِ عزوجل ذونُبا لا یَأتی عَلَیها اِلا رِضاکُم سربسته بگم تا امام زمان(عج) از ما راضی نشه خدا مارو نمی‌بخشه. حالا هی برو درخونه‌ی خدا بگو نمیشه،دیدی!! فقط وفقط اون... با این وجود چرا فراموش کردم؟چرا گمش کردم؟نمی‌دونم؟؟...

پ.ن:شناسنامه‌ی کتاب:...و آن که دیرتر آمد(نویسنده: الهه بهشتی) بر گرفته از وقایع کتاب نجم‌الثاقب. انتشارات مسجد مقدس جمکران، تلفن و نمابر:7253700، 7253340-0251

هیچی نگم بهتره!!!

شکر که تو خالقم هستی و من فقط و فقط بنده‌ی توام

آمین بلند:

راه صالحین بر ما نشان ده، اهدانا صرالط المستقیم.الهی آمین.

پناه می‌برم به آفریدگار فلق




دوشنبه 86 اسفند 6 | نظر

یه خورده انصافم خوبه!!!

بسم رب الناس

اونایی که رفتن درک نمی‌کنن که من چی می‌گم، اینگار یادشون رفته قبل از سفرشون چه حالی داشتن، همونا منو به صبر تشویق می‌کنن!! اونایی‌ام که دوروبرم هستنو هنوز نرفتن یا آتیششون تند نشده یا اینکه نشون نمیدن.. اما من دیگه ترمز بریدم،‌ گفتم که بدونی!!

دیدی چه شرطی گذاشتن واقعاً مسخره است.. خودت خوب می‌دونی چه حالی دارم..روزم که هیچ، شبمم که گرفتی.. تا حرفش میاد چپ چپ نگاه کردنا شروع میشه..با نهایت ادب با یه جمله که از تو دهنی بدتره می‌گن هرچی قسمت باشه.. اما من میخوام بگم (حالا هر کی میخواد بدش بیاد یا نقد کنه) اگه قراره تو پیری باشه و یا اگه تو دفترچه عمرم همچین قسمتی نیست... زودتر برم‌دار و ببر... که طاقت نیست مرا... درسته هرچی قسمت باشه همونه اما باید این میون یه خبری هم از همت باشه..اینطور نیست.؟

با تمام این اوصاف حالم خوبه..، از اون پنجشنبه که تو حرمش اتمام حجت کردم بهتر شدم. هنر واقعی اینه که خلاف جریان آب حرکت کنی.. اینطوری رسیدن به ساحل لذت‌بخش‌تره..مگه نه؟؟

اینم می‌گم که نگی نگفتی، منو بخری یا نخری دست آخر برمی‌گردم پیش خودت.. از قدیم گفتن مال بد بیخ ریش صاحبشه.. جون من آدرسه خیمتو بده، خیلی وقته دارم می‌گردم..نکنه داری مارو می‌پیچونی. آره تو حق داری، با این حرفا دارم خودم گول می‌زنم، می‌دونم که همین الانم زیر سایه پرچم خیمتم.. چرا نمی‌خوام باور کنم، نمی‌دونم؟..چرا نمی‌خوام بفهمم که دوسم داری بازم نمی‌دونم؟ بالاخره معلوم شد مشکل کجاست؟ باورم ایراد پیدا کرده، فکر کنم مثل گوشیم ویروسی شده یه فلش درسته حسابی میخواد.. حالا که تونستم صورت مسئله رو بفهمم باید بگردم دنبال راه حلش.. پس یاعلی..شما هم هستی؟؟؟

 

*تویی که می‌گی اگه من مامانت بودم نمی‌ذاشتم جایی بری یا ... یادت رفته وقتی خانوادت واسه کربلا رفتنت اجازه نمی‌دادن چه حالی داشتی..نکنه فراموش کردی..اگه تو بندو بساطت انصاف هست یه خورده خرج من کن خسیس، جای دوری نمیره.

*فعلاً در 1 مورد موفق شدم، هنوز یادمه که گفتید برای رسیدن به...باید عادات و رسوماتو ترک کرد..خدایی سخته اما تازگیا فهمیدم که شدنیه. حالا حرف گوش کن شدم یا بازم ...

*آخ اگه من دستم به این خبرگذاریها برسه، وای‌شونه..

*یه نواهر کی که دلتنگه..

هیچی نگم بهتره!!!

تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خود دیدم که در آن آینه هم جزء تو کسی نیست!!!

 

 آمین بلند:

قلب نازنینش را از ما راضی بگردان.الهی آمین.

بوی سیب حرمش را به مشام ما برسان. الهی آمین.

 

پناه می‌برم به آفریدگار فلق




دوشنبه 86 بهمن 29 | نظر

تو خالی نوشت!!!

بسم رب عشق

هیچی به ذهنم نمیاد...پر از حرف و خالی از حرف..فقط همین

....!!!

هیچی نگم بهتره!!!

تا به کی انتظار..باز آی

آمین بلند:

ظهورش را برسان از سرزمینهای دور و از پشت خورشید تنهایی.الهی آمین.

پناه می‏برم به آفریدگار فلق




پنج شنبه 86 بهمن 18 | نظر
م

مسافری خسته از راه با کوله‏باری پر از ناامیدی و امید، زیاد سعی نکن که بفهمی چی می‏گم چون به هیجا نمی‏رسی..خلاصه مستقیم می‏رم شاید به جایی برسم..اگه دوست داری همسفر شو..یاعلی
ghorobebargrizan@yahoo.com

 

مطالب اخیر

چقدر خدا غریب است....

دستم را بگیر...

میخواهم برگردم

فراموشت کرده بودم

دلنوشته...!

بازگشت دوباره...!!!

 

آرشیو مطالب

منِ بیابان‌گرد (1)

آخرین جمعه و شروع جدید (1)

دل نوشت (1)

سلام و..... (1)

اخراجی‌ها.... (1)

عشق*** (1)

جمله‌ای برای حضور (1)

ماه نوشت (1)

مهمونی (1)

اشک (1)

بیاید براش.... (1)

عنوان... (1)

اباصالح کجائی... (1)

...منو ببر به (1)

....به محشر از فراز چرخ گردون (1)

اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً ... (1)

شاپرکها (1)

کوثر (1)

عزیز دو گیتی!!! (1)

خسته نوشت (1)

الهی در این ... (1)

تا عمر بود.. (1)

برای تو که از (1)

آشتی با خدا (1)

شعبان ماه انتظار (1)

حجاب به معنای واقعی1.2 (2)

سکوت و شکستن (1)

این فصل را با من بخوان (1)

وداعی همراه با... (1)

گر به ذره لطف بوتراب کند به آسمان... (1)

چه میشود که شوم کبوتر حرمت که آ ... (1)

یاران او چه رنگی هستن؟؟؟(1) (1)

آیا خدا برای بنده‏اش کافی نیست؟؟؟ (2)

بابانوئل.. (1)

خنده.تولد. (2)

آخ شکست (1)

عمریه در وصف شما !!! (1)

غدیر (1)

رفتنش زود گذشت (1)

دی نوشت.. (2)

هندونه و شب اول قبر (1)

نوشته‏های آخر 86 (4)

22/12/86 تا 2/2/87 (6)

26/2/87 تا 25/3/87 (5)

تبریک نوشت (1)

عروسک نوشت (1)

19/4/87-22/5/87 (4)

2/6/87 - 31/6/87 (6)

عکس نوشت (1)

20/8/87-20/9/87 (2)

آخری‏های سال (4)

جنوب (2)

خرداد 88 و تیر90 (8)

 
 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

یا قائم المنتظر المهدى (عج)

امُل

کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد !

اهل همین نزدیکیا

پاک دیده

حرم دل

سوتک

علمدار دین

مفرد مؤنث غائب

همسفر عشق

بازمانده تنهای تنها

نیلوفرآبی

صمیمانه ها

خیمه سبز

عصمت infallibility

دختری با کو له‏ با ر ی ا ز ا مید

...مولایم

« عـشقی »

هی میگه حرف گوش نمی‏کنی...

طلبه ای طالب یار

امل کوچیکه

امل پرکشیده

بهشت در انتظار ما است

استاد بیابان‏گرد

راه بادیه

دل گویه های یک غلامعلی مجاهد

کلبه احزان

دلتنگی‏های یک طلبه

هر کی به هر جا رسید با دلش رسید

مجاهد

 

خبرنامه

 

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 218365
بازدید امروز :25
بازدید دیروز : 21
تعداد کل پست ها : 95

 

دانشنامه مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

امکانات جانبی

پیام‌رسان

نقشه سایت

اوقات شرعی

RSS 2.0

 

 
 

لوگوی دوستان

د نـیـــای جـــوانـی

بچه های آسمانی

خیمه یار

خیمه یار

یک

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin