سلام!واقعا جاي تفكره و چه جالب گفته شاعر:
روزها فکر من اين است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا ميروم آخر ننمايي وطنم
نه به خود آمدم اينجا که به خود باز روم آن که اورد مرا باز برد در وطنم
مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاکچند روزي قفسي ساخته ام از بدنم
براي چي تو اين دنياييم و بعدش كجا مي ريم و چي مي شه و خيلي سؤال شبيه به اين وجود داره كه براي رسيدن به جوابش خيلي زحمت بايد كشيد، ولي يه چيزي رو خوب مي ونم و اونم اينكه ما انسنها بايد «تو زندگي ... » اينگونه باشيم.(چگونه باشيم رو از آدرس بالا(لينك) بخونيد!)
موفق باشيد و مظفر.