بنام رب العالمین
دلم که تنگ شد شال و کلاه کردم..ایندفعه تنهایی نرفتم....
دست عروسک و گرفتم و با هم رفتیم سر مزارش، تو راه همش نگاهم به چشمای سیاه عروسک بود، قصهی شور و شوق اون روزا و هیاهوی اون شب فراموش نشدنی...(فهمیدم که میشه در یک نقطه سیاه رنگین کمان دید)همه رو تو چشمای عروسک مرور کردم...موهاش دیگه زبر شدن، اون دهنه کجو کولش که بخاطر غفلت من حالا دیگه با ماژیک قرمز شده ...همه یادآور خاطرات شیرین گذشته است،اولین عروسکی که کادو گرفتم از تو بود.
با هم نشستیم سر مزار، من ساکتم، میخوام بزارم عروسک فاتحه بخونه..احساس میکنم عروسکم مثل من دلتنگ تو و اون صدای دلنوازته، باور کن عروسک اگه میدونستم دل توام مثل دله منه زودتر از اینا همراه میشدم..حس میکنم عروسک داره گله میکنه، از اینکه چرا اونو اسیر گنجهی من کرده.. چرا نذاشته تو همون ویترین قشنگ مغازه که پر از عروسکای دیگه است بمونه، حق داره خسته شده تا کی به حرفای شبانهی من گوش بده، تا کی دستاش بجای دستای تو اشکای منو پاک کنه..منم بودم خسته میشدم...بیچاره عروسک... بیچاره عروسک... اما عروسک منم میرم و تو همچنان در گنجه باقی میمونی فقط نمیدونم با کی سر مزار من میآیی؟؟؟؟؟؟؟ شاید بعد از رفتن من دیگه کسی به اون گنجه سر نزه...پس بیا امروز خوشحال باشیم بخاطر فردایی که شاید تو تنها باشی و من نباشم...
*نشستم اسم همهی اونایی که ازم ناراحت هستنو نوشتم اوه فکر نمیکردم اینقدر بشه..حالا چکار کنم؟؟؟
*ای کاش منو با من آزمایش میکردی نه با او...
*چقدر سخته حس کنی یه نفر چیزایی رو میدونه که تو دوست نداری بدونه.. این حس مزخرف رو با قدم زدن رو جدولای کنار قطعهها سرکوب میکنم.شیرین است.
*همچنان آرومم...به لطف نگاه تو حتی اگه از روی ترحم باشه.
*خیلی به حرفی که زدی فکر کردم تا حالابه این موضوع دقت نکرده بودم که از رنگی که انتخاب می کنم فقط خودم لذت می برم یا.....
هیچی نگم بهتره!!!
خدایا من اگر بد کنم تو را بنده های خوب فراوان است.........اما اگر تو مدارا نکنی مرا خدای دیگر کجاست؟؟؟؟
الهی آمین:
بگذار که با تو به انتهای شروع برسم. الهی آمین
پناه میبرم به آفریدگار فلق