بنام اللهُ اللهُ اللهُ
فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه................
این صدای زمزمه علیست که از کنج حجره به گوش میرسه، آروم آروم زمزمه میکنه، مهدی جان پسرم تو میدانی فاطمه چه خوابی برایم دیده؟؟ خبر داری که چرا نفسهای مادرت به شمارش افتاده؟ چند وقته که چهرهی پراز مهرش را ندیدم، تا به خانه میآیم همچون غریبهها رو میگیره... شاید بخاطر محسن از من ناراحته... هنوز صداش تو گوشمه و یادم نرفته...اون لحظه که عمر لعنة الله درب را شکست و عشق خدا روی زمین افتاد..نه مرا خواند نه پدرش را بلکه نام تو بود که بر زبانش با سوز جاری شد...پسرم مهدی جان...
حالا من صدا میزنم پسرم مهدی بیا، بیا و این دستان لرزان مرا بگیر و قلب پر از ارتعاشم را آرام کن..بیا و مگذار اشک از ناودان چشمانم جاری شود که افق چشم زینب به من است...برق چشمانش اضطرابم را دو چندان میکند..کجایی پسرم؟؟
شاید اگر تو بیایی، حسن روزهی سکوتش را که آتش به جانم زده بشکند و برای تو درددل کند.. نمیدانم چرا تا از کوچه سخن میگویم نگاه حسن و فاطمه به هم گره میخورد و چشمان طفلم پراز غم میشود..و لبهای فاطمه لبخند..
پیش خودتصور میکنم آمدن تو تسلای دل حسینِ منه...او هم مثل من چند روز است روی فاطمه رو ندیده...در این میان اینگار فقط حسنم محرم اوست..
از امکلثوم هیچ نمانده...نمیدانم چرا زهرا با یه حال خاصی موهایش را شانه میزند..
و زینب که هیچ نمیتوانم در وصف حالش بگویم...اینگار منتظر است و میداند....
بهتر بگم در کنار اینها بیش از همه من منتظر آمدنت هستم، که نه مشتاق آمدنت... من علی..فاتح خیبر..شیر مردان عرب..من علی علی علی ...به امید آمدن تو صبر میکنم و سکوت... نمیدانم جواب پیمبر را چه بگویم..تو که از مایی میدانی امانت یعنی چه؟؟؟... مهدی، پسرم ...آخ که چقدر دلم میخواهد فریاد بزنم...نمیدانی چه حالیست آن لحظه که زنی را در مقابل مردش سیلی زنند...
لااقل جواب این سوالم را بده که چرا، چرا فضه از لبخند زهرا خوشحال نشد، چرا سوخت و دم نزد...
مهدی جان پسرم کجائی؟؟ فاطمیه در راه است.......
هنوز فاطمیه نیومده آسمون کبود شده..بابا صبر کن بزار با هم آماده بشیم..چرا بیخبر گریستی.. من هنوز آمادگی ندارم با چه رویی؟ تا حالا فقط سیاه پوشیدن کارمون بوده اما تصمیم گرفتم اینبار با قبل فرق داشته باشه...کمکم کن...آقاجان مهدی جان. میام پیشت ردم مکن..که پریشانم...میام که آمادم کنی... زودتر از اینا میخواستم بیام اما از تو چه پنهون جرأت نکردم..میترسیدم بهم بگی تو که چادر سیاه مادرمو سرت کردی، تو دیگه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟تو چرا؟؟؟؟؟ میدونم این شبایی که ما از روزمرگی دنیا مثل جنازه تو بستر میافتیم شما کنار سجادهی مادر نشستی و به دعاهای او آمین میگی... نظارهای بر حالمان کن که همچنان منتظرت چشم به راه کوچههای مدینه هستیم..تا بیایی.
*فاطمیه نزدیکه اما من همچنان امید دارم و منتظر.
*انشاءالله امروز راهی قم میشم دعام کنید. یا علی
*مهدیا درد منی تو/ مرهم زخم منی تو/ یار مایی دلربایی/ عشق زهرا کی میایی؟؟؟
هیچی نگم بهتره!!!
آمین بلند:
اللهم عجل لولیک الفرج، عجل لولیک الفرج.. الهی آمین به حق فاطمه(س) به حق فاطمه(س) به حق فاطمه(س)
پناه میبر م به آفریدگار فلق