بنام محرم دل
از کجا...چطور...چی.... گیجم.. اینطوری می نویسم نقطه سرخط
همیشه در عین نزدیکی ازم دور بودی..این دوری خواست کی بود نمیدونم من یا تو؟؟؟ اما بود. حالا تبدیل شده به جدایی....خیلی وقتا دلم میخواست بگم حلالم کن اما نمیشد، شاید سعی نکردم که بشه..آره همینه. این غرور لعنتی که از خودت به ارث بردم مانع میشد. الان پشیمونم ولی نمیدونم اگه بازم ببینمت جرأت دارم بگم : منو ببخش. هیچ وقت نگفتی دوستم داری و نذاشتی که بگم دوست دارم...چرا؟؟؟؟؟ منم مقصرم تو فاصله انداختی و من فقط تماشا کردم ..همین..گناه من اینه، نگاه کردن. اینجا از نگاهها، از اون گوشهای نامحرم، از اون فاصلهها، حتی از من هم خبری نیست... اینجا راحت و بیاضطراب از هر سخنی میتونم بگم: دوست دارم با هرچه بود و هست دوست دارم، آره دلم برات تنگ شده، از گوشه و کنار خبرت رو دارم..و نگرانتم. میدونم دوری از من هم برای تو سخته اما همان غرور....کاش یکبار میگفتی که برات ارزش دارم تا ...با این همه دلتنگی هنوز برای برگشتنت دعا نکردم ...کاش میشد در کنارم باشی اما دور...مثل سایه.
دیروز آلبوما رو نگاه میکردم و لبخندی از جنس تلخی میزدم ..اما تو چندتا آلبوم آخر از تو خبری نبود...و من بیتفاوت نگاه کردم اما با آرامش......نمیدونم این حس واقعاً آرامشه؟؟؟؟ نامم پایان نداره چون حرفای دلم....فقط اگه یه روزی خوندی، حلالم کن همین.
*بعد مدتی بلاخره کمدمو جمع کردم، چه خبره، اوه مثل صندوقچههای قدیمی...یادگاریتو دیدم..نمیدونم چرا برای اولینبار دلم برات تنگ شد....
*آقا کسی نیست یه مغازه در اختیارمون بذاره تا این دست گلایی رو که آب میدمو بفروشم حداقل یه فایدهای داشته باشن...
بیربط
با اون دستای کوچیکش گوشه پیرهن بابا رو کشید،صدازد: بابا، بابا...بابا با توأم...مرد با بغض گفت: جانم پسرم بگو.
پسرک لحظهای خیره به چشمای مرد شد و بعد زد زیر گریه و گفت: بابا چرا آدم خوبا زود میمیرن...چرا؟؟؟
هیچی نگم بهتره!!!
با بغض رفتم و با بغض برگشتم، ساعتها روبروی پنجره فولاد نششتم و در سکوت نگاه کردم
آمین بلند:
نگذار بیتو بمانم و بیتو نفس بکشم، یادم ده که در کنارت بمانم. آمین.
پناه میبرم به آفریدگار فلق
|