بسم رب المهدی
گفتن از مهدویت بنویسم اما چیزی جزء غربت به ذهنم خطور نکرد... کلمهای که قلمم در برابرش ناتوان است...در کنار این غربت یاد شب بوهای دیوار ترک خورده و نَمور تنهایی و عطر نرگسهای شبانه افتادم...، یاد آنهایی که لبریز از شوق دیدار بودند و رفتند... یاد لالایی مادران داغدیده... یاد گلهای باغچهای که در آغاز بهار، به رنگ خزان شدند... یاد صحرایی که معنی گل را نمیدانست اما پر از شقایق و لاله گشت... یاد تنها شطی که طعم عطش را چشید.. یاد زمزمههای وصال پشت تپههای خاکی... یاد یادوارههای راهیان نور... یاد خلوتهای بیکسیِ خودم... یاد فریادرسیهایت در اوج ناامیدی... یاد لحظههای در آغوش بودنت... یاد روزهای که بیتو گذشت و حسرتی که بر دل نشست. یاد تو، یادتو، یاد تو که تنها امید گمگشتهی مدینهای، تویی که افق نگاهها بسویت است و یاد منی که به حکم انتظار تو منتظر خوانده شدهام.. و چقدر سخت است که مهدویت را شنیدهایم و نمیشناسیمش...و سختتر از آن، غربتیست که ارمغان ما نقاشان گناه بر لوح سرنوشت توست. وقتی موضوع مهدویت را مطرح میکنیم نگاه همه پیچیده و تخصصی می شود، ولی از نظر من مهدویت در این سه جمله است: اشهد ان لااله الالله
اشهد ان محمد رسول الله
اشهد ان علی ولی الله
ساده گفتم چون ساده عاشقت شدم *او تنها آخرینی است که آغاز بسته به اوست *چقدر شرمآور است که تو را فقط از روی امضایی که بر صفحهی دلتنگیهایم زدهای میشناسم. *و تو ای آخرین منجی عالمیان که برای روحهای غبار گرفته و قلبهای زنگارگرفته ما چون دم مسیحایی ، بیا و روشن کن به خورشید رخت آسمان تیره و تاریک چشمانمان را و گلدان ستارهها را با آمدنت به طاقچهی نگاهمان باز گردان.
هیچی نگم بهتره!!!
آمین بلند: خدایا ما را در برپایی ظهور موثر قرار بده. «الهی آمین» اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر «الهی آمین»
پناه میبرم به آفریدگار فلق
|