بنام خدای ساتر
رخصت تسبیح خود دادی، فرصت بیرون کردن محبت غیر از دلم، فراموشی گناهم، تولدی دوباره، خونهتکانی دل.....و رسیدن به تو.
غوغایی تو دلم به پا بود... از بدرقه شدنم نگم بهتره...
وقتی جلوی درب دانشگاه از ماشین پیاده شدم یه حسی... داخل مسجد، خدای من چه خبره!!! با صدای الله اکبر اذان صبح شروع شد... معتکف نام گرفتیم.
یادم چند سال پیش وقتی 9 ساله شدم برام جشن تکلیف گرفتن. این جشن تکلیف با اون خیلی فرق داشت. اون آشنا شدن با خدا بود و این آشتی کردن باخدا، اونجا چادر نمازو مادرامون رو سرمون مینداختن و اینجا خود خدا با دستای پر مهرش، سجاده رو پهن کردو دستامون و گرفت... بیا بیا ... به صفت کریمم بخشیدمت.

سه روز فقط برای خدایی.. نجواهای شبانه، دعای عهد...،نمازایی که با تمام خستگی روی پا میایستادیم و با شوق میخوندیم، از اشکامون....، من که چند وقت بود اسیر سکوت شده بودم، حرفایی که تو دلم سنگینی میکرد، اشکایی که زندانی چشمم بود...، صبح آخر وقتی بعد از نماز برقا رو خاموش کردن همه جا تاریک همه خواب چند نفر بیداربودن یه گوشه مسجد،یه نگاهی به اطراف انداختم چه آرامشی موج میزد، طلوع فجر، هالههای نور که از دریچههای تهویه روی معتکلفا افتاده بود، بوی بارون شب قبل..
اعمال ام داوود چه حالی داشت دعا شروع شد...
ضیافت آشتیکنون، همه ایستادیم، حاج آقا گفت: حالا وقت آشتی کنونه.. فریادها ،حرفایی که شاید روزای دیگه حتی با صدای آروم هم نمیزدیم... اما با تموم وجود داد میزدیم... خدا خدا خدا خدا خدا خدا...
سجده شاپرکا رو یادتونه،یه چیزی شبیه به اون، معتکفا زیر پای فرشتهها ... و یه زندگی دوباره... سجده چقدر پرمعناست...
با اینکه دو روز گذشته دلم برا گوشه خلوت ،اون ساعت از شب که همه خواب بودن و ما چندنفر.. برا خندهامون که بوی گریه میداد...
اذان آخر...، جمع کردن وسیلهها با چشمای گریون، یکی سر به سجده اشک میریخت، یه نفر رختخواب جمع میکرد اما گریه... بعضیهام به هم نگاه میکردن و قطرههای اشک، هر کدوم یه دنیاحرف بود
قطره اول: چه زود گذشت...، قطره دوم: از دنیا بیرون میترسم...، قطره سوم: منو خریدی، قطرهها قطرهها ............
خدایا کمکم کن .... شیطان خیلی بهمون نزدیکه اما تو نزدیکتری اینو اون روز صبح فهمیدم که.....
****************************** ******************************* ******************************
همسفرا یادتونه وقتی تو خداحافظی حاج آقا گفت: به در مسجد نگاه کنید داره غروب میشه، مهمونی تموم شد... چه حالی پیدا کردیم...آه.
مناجات امیرالمؤمنین و یادتونه، گروه تواشی:
یا علی یا علی مالک ملک وِلی نام زیبای تو شد دافع هر مشکلی
صلوات فرستادنامون یادش بخیر
سحر و افطار.... یادِتِ بهم گفتی خواهر.... تقبلالله.
اینگار همه از یه مادر متولد شده بودیم.
آه که زود گذشت، یادتون وقتی گفتن شما خانما دست به پهلو بگیرید و دعا کنید.....
گذشت خیلی خیلی زود مثل باد ...
پ.ن: همسفرایی که الان تو مشهد هستیدمنو یادتون نره...
پ.ن: 32 آل عمران: خدا مریم را قبول کرد(نفرمود روزهی مریمرا بلکه فرمود خود مریم را قبول کرد...) خداوند معتکف را قبول میکنه نه اعمال او را... هدف معتکفِ . انشاءالله
پ.ن: خدایا به برکت امیرالمؤمنین ما رو برا خودت بردار. آمین.
پ.ن: چند وقت نیستم (خبر خوش) اگه حرفی زدم که ازم رنجیدید حلال کنید.
پ.ن: دعام کنید.
پناه میبرم به آفریدگار فلق