بنام تنها آرامش قلبم
میخوام از شاپرکها بگم... شاپرکهایی که هنگام حضور در حیاط حرم روی لباسهای زوار نشسته و به درددل آنها گوش میکنند و همچون قاصدک پرواز میکنن و برای معشوق پیام میبرند...، هنگام بازگشت آنقدر در صف نمازگزاران پرواز میکنن تا شخص پیام داده را پیدا کنن، گویا از بوی معرفتشون اونا رو میشناسن...چه زیباست وقتی به آسمان نگاه میکنی همانند دونههای برف در دل شب خود نمایی میکنن...، این از شاپرکهای آسمان. اما وقتی به سنگفرشها نگاه میکنی، شاپرکهایی رو میبینی که هنگام سجده بر معشوق در زیر قدمهای زوار جان را هدیه کردهاند به یار...، اینگار خود این سرنوشت را انتخاب کردهاند، اینکه بالهایشان را زیر قدمهای زائرای مشهدالرضا پهن کنن... اینم از شاپرکهای روی زمین عشق...........!!! با خودم گفتم یعنی میشه اون لحظهای که در حرم روبروی ایون طلا سجده عاشورا به جا میآریم ما هم زیر قدمهای آقا باشیم... میشه سجده ما هم در سکوت پر معنا بشه...

شاپرکها بالهایشان را نذر قدم زوار میکنن و ما چشمانمان را نذر قدم یار... آه اگر شود برای اولین بار رویای ما به واقعیت تبدیل میشود. همهی شبای تو حرم فقط به سکوت گذشت اینگار همین سکوت بود که چشمهی اشکم و خشک کرده بود...، فقط نگاه به عظمت... ذهن خالی از هر حرف و گلایهای، فقط یه چیز ......... . از این صحن به اون صحن به دنبال گمشدهای، شاید آن گمشده خودم بودم...، دنبال خودم میگشتم، کسی که سالهاست از دست دادمش...، شب تا صبح با امید تو شبستان میشینی... اذان صبح چقدر سنگینه اما زیبا....، چند دقیقهای سکوت ناگهان صدایی به گوش میرسد که آشناست اما مدتها بود که نشنیده بودی... نقاره خونه....... با شنیدنش لرزه بر اندام ... . از کبوترا نگفتم. همش پرواز...، اینگار که خستگی رو فراموش کردن... مثل پروانهای به دور گل میچرنن...، کاش من هم کبوتری بودم و .... .
******************* ************************ *******************
تو گفتی هر سفر تولدی دوباره است، گفتی هرچه دوست داری ازش بخواه... ، لحظهی آخرم نشد هر کاری کردم نشد حرف بزنم اما سفر بعدی رو ازش خواستم... تو یکی هم فقط نگرانم کن باشه کار دیگهای که بلد نیستی...، خیلی بیمعرفتی اصلا فکرشو نمیکردم... . تو هم که داری میری، فقط بدون که کبوترای این حرم با اون حرم خیلی فرق دارن...
پ.ن:از همه عزیزانی که تو سفرم مزاحمشون شدم معذرت میخوام... نمیدونم چرا تماس میگرفتم... به هر حال ببخشید.... پ.ن:هنوز از داستان شاپرکها در حیرتم....
پناه میبرم به آفریدگار فلق
|