این روزها ، روزهای غریبیه... نمیدونم چرا آدما در اوج خوشحالی بازم ته ته چهره هاشون هاله ای از غم نشسته، شاید که نه حتماً برای اینکه مرکز هستی رو فراموش کردیم یا وانمود به فراموشی می کنیم.
تاحالا شده با کسی بخوای قهر کنی اما نتونی؟ یا ازش فاصله بگیری اما نشه؟ یا بخوای بیخیالش بشی اما موفق نشی؟
یه روز خواستم تنها باشم، تنهای تنها احساس می کردم اینطور حالم بهتر میشه دخترم رو گذاشتم خونه مادربزرگش، همسرم خونه نبود، تلفن، آیفن موبایل همه رو خاموش کردم.....اما چند دقیقه که گذشت دیدم باز در اوج تنهایی، تنها نیستم....!!! اون هستش
فقط من اینقدر در زندگی روزمره خودم غرق شدم که نه تنها خودم بلکه اون رو هم فراموش کردم، حتی راه صدا کردنش رو هم از یاد بردم......!
کمکم کن یادم بیاد چطور صدایت می کردم..........!!!
پناه می برم به او که در زمین غریب است
|