بنام آرامش قلبها
وقتی تصمیم گرفتم فراموشت کنم، بیشتر احساست کردم، چرا..... گفتم بیخیال هرچی بادا باد، منم برم تو جمع اونایی که از یاد بردنت(البته به خیاله خودشون) ولی باز احساست کردم، دستاتو میگم... گذاشتی رو شونههام و گفتی: پشیمون میشی. نمیدونم چی شد که سرمو رو زانوهات گذاشتم و زار زار گریه کردم...مثلا میخواستم فراموشت.... میخوام از ترسم بگم، از چی....، از سراب، از ادامهی راه...، از بسته شدن چشم و باز شدن دوباره، از راه رفتن، از نگاه کردن به چشمانت....، حالا فهمیدی چرا سرم و از رو زانوهات برنمیدارم، حالا دیگه فهمیدی ... ین ترس چیه که تمام وجودم و گرفته، مدتها بود که ازش خبری نبود، برام غریبه شده بود اما دوباره بیدعوت خودش و مهمونه دلم کرده، چه کنم....؟ خداجون میترسم، من میترسم...، خودمو گم کردم، ترس داره بهم غلبه میکنه. میترسم شبای بیابون و از دست بدم...، میترسم این بیابونگردی بیهوده باشه..، میترسم... خداجون نکنه شیطون درِ خونهی دلم و زده...میترسم.. این دلهره بیهوده نیست... به دادم برس .. مثل همیشه.. یا غیاثالمستغیثین

دلم میخواد با هات حرف بزنم اما شاهدی که همش سکوت میکنم و فقط نگاه... خداجون، منم که دارم صدات میزنم، به خودت قسم این ترس میترسم، میترسم... شاید توکل کم شده ، شایدم امید، از ریختن اشک،از غرق شدن در گناه،از گم شدن در خود،از نگاه کردن به آینهی دل...، از همه چی میترسم...حتی از آیندهای که میدونم همراهم هستی... شاید اگه صاحب بیابون یه بار....، تنها چیزی که ازش نمیترسم تنهاییه، جالبه نه، یه وقتی تنها چیزی بود که ازش میترسیدم... خداجون از این حال و روز میترسم، نمیدونم خوبه یا بد...، شروع یا پایان..، فقط دارم خرد میشم من ازش آرامش خواستم...ولی، شاید طوفان قبل از آرامش.. با تموم ترسم فقط یه جمله آرومم میکنه: الا بذکر الله تطمئن القلوب
********************** ********************** ********************** بهت زنگ زدم گفتم: عیدی میخوام،گفتی: خودشون هرچی بخوان میدن. خاله از اینکه یه الگوی دیگه مثل مادرم پیدا کردم خوشحالم تو هم گفتی نه مادری، نه همسری، نه دوست دختر... پس روز تو نیست، میشی گریه نکن.(اصفهان) وای خاله رانندگیتو عشقه، بیچاره اونی که جلو میشنه... بخاطر لطفت ممنونم. تو هم فقط بلد بگی میشه، منم میگم نه نمیشه...، منظورم از بدبخت.. درمانده بود...
پ.ن: دلم برای قم تنگ شده...آخ اگه یه شب جمعهای... پ.ن: دلی دارم پر درد و جانی پر ز حیر؟(هنوز می ترسم...)
پناه میبرم به آفریدگار فلق
|