سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیابان گرد

 

 

تبریک نوشت...

بسم رب المهدی

میلاد دخت نبی عشق علی، سرور زنان عالم بر پسرش مهدی (عج) و شیعیانش مبارک باد

* * * * *

* از عرش سلامِ سَرمَدی آوردند *

* سرچشمه‌ی فیض ایزدی آوردند *

* با آمدن فاطمه از باغ بهشت *

* یک دسته گل محمدی آوردند *

سلام بر تو ای خدیجه، غم مخور

ما مریم دختر عمران، آسیه همسر فرعون،کلثوم خواهر موسی و ساره همسر ابراهیم آمده‌ایم به استقبال خورشید تو....

آرام باش که مرواریدی درون صدف وجودت است که با آمدنش زنان عالم را قرب و ارزش می‌بخشد.

ما به تو مژده‌ می‌دهیم که گوهر تو سرور زنان عالم است و عفاف و پاکدامنی از او منشاء می‌گیرد.

خدیجه خندان باش و گریه مکن و از جفای خویشانت آزرده مباش که خدا با توست و در برابر این نعمت بزرگ سجده شکر بجای بیاور....

خدای محمد ما را برای یاری تو و نوزادت فرستاده، نمی‌شنوی ندای انا أّعطیناک الکوثر را...

فرشتگان را ببین که چطور بی‌تاب کودکت هستند و آسمان را با پرهایشان فرش کرده‌اند.. صدای شکر ملائک را می‌شنوی....آنها از ابتدای آفرینش منتظر چنین لحظه‌ای بودن..چقدر شیرین است لحظه‌ی وصال و دیدار یار..برتو مبارک باد چنین نوزادی...این حریر سفید برای نوزاد توست و این جام آب کوثر است...که تنها برازنده‌ی اوست... دختری که شفاعت عالمیان در رضای اوست... مژده‌ی دیگر آنکه دخترت پسری دارد که منجی عالم است و به عشق دیدار مادرش روزگار هجر را تحمل می‌کند...

اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعه وفی کل الساعه ولیا وحافظا وقائدا وناصرا ودلیلا وعینا حتی تسکنه ارضک طوعا وتمتعه فیها طویلا

یابن الحسن ای یوسف زهرا کجائی

کی با وصالت طی شود فصل جدائی

تا آن زمان کز پرده‌ی غیبت درآیی

هرگز ندارد فاطمیه انتهائی

هیچی نگم بهتره!!!

خدایا شکر....شکر بخاطر همه چیز و هیچ چیز...بخاطر آرامشی که بهم دادی چقدر شیرینه...دیگه به این راحتی مضطرب نمیشم..پارسال موقعیت بهتر از حالا بود اما همش نگران بودم ولی الان با این وضعیته بهم ریخته خیالم راحته چون باورم شده که تو هستی، آره تو هستی..پس باش مثل همیشه...

*مامانی جونم روزت مبارک، اما هنوز هیچی کادویی نخریدم. خودت گفتی: بهترین کادو اینه که من دختر خوبی باشم که الحمدالله هستم(اعتماد به نفس حال می‌کنی)....بی‌تعارف دوست دارم خودت و جمالتو و مهربونیاتو عشقه...

*متن آخر دلنوشته‌ای از یک دوست که نمی‌دونه روز مادر را چگونه به مادرش که ساکن دیار باقیست تبریک بگه، من ازش خواهش کردم که یه مطلب بنویسه، تنها راهی که برای آرامشش دیدم...

الهی آمین

خداجونم ازت میخوام که تا آقام میاد سایه مهربان مادر همچون سایبان برسرم باشد...الهی آمین

پناه می‌برم به آفریدگار فلق

سلام مادر

خدایا چرا اینسان و به این زودی مرا از بهترین موجود هستی از مادرم، عشقم، همه زندگیم و همه وجودم محروم کردی.

سلام مادر-امسال اولین سالی است که نیستی و من نبودنت را با تمام وجودم احساس می‌کنم – احساس می‌کنم بی تو چقدر تنهایم وتنها.

مادر، چرا هر سال با وجود بودنت قدرت را ندانستیم و امسال که در کنارمان نیستی احساس می‌کنیم بی تو هیچ کس را نداریم.امروز همه شادند و من در غم از دست دادن تو سوگوارم و غمگین.کاش بودی و من با تمام وجودم تو را در آغوش می‌گرفتم و با تو می‌گفتم حدیث یکسال تنهائیم را. آنقدر غمگینم که حتی آرزو می‌کنم بعد از مرگ تو دیگر هیچ روزی برایم روز مادر نباشد– چرا که با نبودنت دیگر برایم روز مادری نمانده تا آنرا به مادرم که همة زندگانیم بود تبریک بگویم– دیگر آنقدر از من دوری که حتی نمیتوانم قبرت را در آغوش بگیرم و با تمام وجودم برایت بگویم چقدر به تو نیازمندم-نیازمند صدایت، نگاهت، لبخندت و خلاصه نوازشت. نیازمند اینکه فریاد بزنم مادر چرا مرا رها کردی و رفتی– چطور توانستی از ما فرزندانت که روزگاری عاشقشان بودی دل بکنی و بروی–کاش مادر با بیماریت مبارزه می‌کردی –کاش اینقدر زود مرگ تو را در آغوش نمی‌گرفت و بدینسان ما را برای تمام عمر بی‌کس و بی‌یاور رها نمی‌کرد– مادر صدایم را بشنو و جوابم را بده –تو را می‌خواهم از این راه دور، تو را با تمام احسای مادریت می‌خواهم تا برگردی و مرا از تنهایی و غربت نجات دهی– چطور توانستی این قدر با ما بی‌مهری کنی و رهایمان کنی و بروی تو که هیچ وقت بدون ما جایی نمی‌رفتی –تو که دلت همان جایی بود که ما بودیم پس چطور توانستی به ما پشت کنی و بروی و حتی برنگردی و به ما که با تمام وجودمان تو را فریاد می‌زنیم نگاه کنی–مادر ما تو را می‌خواهیم– تو را با تمام احساس مادریت که به ما عشق ورزیدی و برایمان همواره دعای سلامتی و خوشبختی خواندی – مادر راستی تو چرا برای خودت دعا نکردی چرا از خدا نخواستی شفایت دهد و ما را تا ابد بی‌مادر نکند– مادر تو را صدا می‌کنم جوابم را بده تویی که هر جا بودی وقتی صدایت می‌کردیم می‌گفتی جانم– حالا کجایی به ما بگویی عزیزم، من اینجایم – کجا دنبالت بگردیم، به کجا بیاییم تا تو را بیابیم و از دردها و غمهای یکسال دوری از تو بگوییم–مادر هر جای خانه که قدم می‌گذارم تو را می‌بینم–دوست دارم همیشه جایی بنشینم که قبلاً تو می‌نشستی–جایی نماز بخوانم که همیشه تو نماز می‌خواندی– چه کنم مادر– بی تو چه کنم مادر– دیوارهای خانه‌مان هنوز تو را صدا می‌کنند چطور می‌خواهی ما آرام گیریم وغم از دست دادن تو را فراموش کنیم– چطور از تو یاد کنیم که هر وقت به یادت می‌افتیم تمام وجودمان اشک می‌شود و غم از دست دادنت- مادر چطور از این راه دور مزارت را ببوسم و فریاد برآورم مادر به تو محتاجم. محتاج محتاج




سه شنبه 87 تیر 4 | نظر

نامه‏ای برا او که؟؟

بنام محرم دل

از کجا...چطور...چی.... گیجم.. اینطوری می نویسم نقطه سرخط

همیشه در عین نزدیکی ازم دور بودی..این دوری خواست کی بود نمی‌دونم من یا تو؟؟؟ اما بود.
حالا تبدیل شده به جدایی....خیلی وقتا دلم میخواست بگم حلالم کن اما نمی‌شد، شاید سعی نکردم که بشه..آره همینه. این غرور لعنتی که از خودت به ارث بردم مانع می‌شد. الان پشیمونم ولی نمی‌دونم اگه بازم ببینمت جرأت دارم بگم : منو ببخش.
هیچ وقت نگفتی دوستم داری و نذاشتی که بگم دوست دارم...چرا؟؟؟؟؟ منم مقصرم تو فاصله انداختی و من فقط تماشا کردم ..همین..گناه من اینه، نگاه کردن.
اینجا از نگاه‌ها، از اون گوشهای نامحرم، از اون فاصله‌ها، حتی از من هم خبری نیست... اینجا راحت و بی‌اضطراب از هر سخنی می‌تونم بگم: دوست دارم با هرچه بود و هست دوست دارم، آره دلم برات تنگ شده، از گوشه و کنار خبرت رو دارم..و نگرانتم. میدونم دوری از من هم برای تو سخته اما همان غرور....کاش یکبار می‌گفتی که برات ارزش دارم تا ...با این همه دلتنگی هنوز برای برگشتنت دعا نکردم ...کاش می‌شد در کنارم باشی اما دور...مثل سایه.

دیروز آلبوما رو نگاه می‌کردم و لبخندی از جنس تلخی می‌زدم ..اما تو چندتا آلبوم آخر از تو خبری نبود...و من بی‌تفاوت نگاه کردم اما با آرامش......نمی‌دونم این حس واقعاً آرامشه؟؟؟؟ نامم پایان نداره چون حرفای دلم....فقط اگه یه روزی خوندی، حلالم کن همین.

*بعد مدتی بلاخره کمدمو جمع کردم، چه خبره،‌ اوه مثل صندوقچه‌های قدیمی...یادگاریتو دیدم..نمی‌دونم چرا برای اولین‌بار دلم برات تنگ شد....

*آقا کسی نیست یه مغازه در اختیارمون بذاره تا این دست گلایی رو که آب میدمو بفروشم حداقل یه فایده‌ای داشته باشن...

بی‌ربط

با اون دستای کوچیکش گوشه پیرهن بابا رو کشید،‌صدازد: بابا، بابا...بابا با توأم...مرد با بغض گفت: جانم پسرم بگو.

پسرک لحظه‌ای خیره به چشمای مرد شد و بعد زد زیر گریه و گفت: بابا چرا آدم خوبا زود می‌میرن...چرا؟؟؟

هیچی نگم بهتره!!!

با بغض رفتم و با بغض برگشتم، ساعتها روبروی پنجره فولاد نششتم و در سکوت نگاه کردم
فقط سکوت و نگاه

آمین بلند:

نگذار بی‌تو بمانم و بی‌تو نفس بکشم، یادم ده که در کنارت بمانم. آمین.

پناه می‌برم به آفریدگار فلق




شنبه 87 خرداد 25 | نظر بدهید

تاریخ تکرار می‏ شود..

بسم رب الحیدر

شهادت مریم نبی یاس علی، حضرت فاطمة الزهرا(س) بر شیعیان تسلیت باد

 

در سوره‌ی اعراف آیات 142 تا 152 در مورد داستان موسی و هارون و قوم بنی‌اسرائیل آمده است: آن زمان که موسی برای عبادت از قوم خارج شد و هارون را جانشین خود در میان قوم قرار داد...و بعد ماجرای مرد سامری و گمراهی قوم و آزار و تهدید هارون برای پرستش گوساله…..
هنگامی که موسی به قوم خود بازگشت آنان را در آن وضعیت دید پیش برادرش هارون رفت و از او سوال کرد، و هارون رنج و درد دل خود را این چنین گفت:
یابن اُم: اِنّ القَومَ اِسْتَضعَفونی و کادو یَقْتَلونَنی
.
.
.
سالها گذشت و صفحات تاریخ ورق خورد…
.
.
.
تاریخ تکرار می‌شود
آخرین سفر حج پیامبر
غدیر
وفات خاتم انبیاء
مکر و حیله
آتش و هیزم
سوزاندن یاس
و دوباره آن جمله که اینبار از دهان مبارک علی(ع) آن زمان که دست بسته به سوی مسجد بردند از سر غم و اندوه گفت: یابن اُم: اِنّ القَومَ اِسْتَضعَفونی و کادو یَقْتَلونَنی
«ای برادر عزیز این قوم مرا خار و ذلیل کردند و نزدیک است که مرا بکشند»
و آتش زدند درب خانه‌ی وحی را ….به کدامین گناه؟؟؟
گویا محمد(ص) این روزگار سیاه را میدید که مکرر بیان می‌کرد:
 یا علی انت منی به منزلة هارون من موسی
و اوج بیان این مطلب در غدیر بود

چه زود فراموش شد غدیر، و چه بی‌شرمانه دستانی را که در غدیر خم به بیعت فشردن هم اکنون از روی کینه بسته‌اند….و یاورش را به پشت درب….
گفتم: تاریخ تکرار می‌شود اما در این تکرار یک چیز تازه است و در تاریخ بی‌سابقه!!! آن هم شکستن پهلوی ناموس خدا..سیلی به روی یاس نبی…و پرپر کردن گلی که هنوز نشکفته
 و
در این میان علی علی علی…مرد نبرد که دیگر سپری ندارد، فاتح خیبر که دیگر رمقی بر زانوانش نیست، در گوشه‌ای از همان خانه که جبریل با ادب بر آن هبوط می‌کرد از غم پرکشیدن همسفرش زانو بغل گرفته و طفلانش که آستین عربی به دهان گرفتن و آهسته آهسته اشک می‌ریزن را تماشا می‌کند
به حسن می‌نگرد، آه از دل مجتبی
.
.
.
.
یکی از اصحاب امام صادق(ع) از ایشان پرسیدند که: چرا در قرآن اینقدر از بنی‌اسرائیل یاد شده؟ حضرت فرمودند: زیرا شبیه‌ترین قوم به مسلمانان بنی‌اسرائیل هستند و بنی‌اسرائیل هیچ مسیری را طی نکردند الی که مسلمانان نیز اون مسیر را طی می‌کنند و این همان شباهت، همان تکرار و اینگار  تاریخ دوباره زنده می‌شود و وقایع مرور…
.
.

و امروز نیز تاریخ دوباره تکرار می‌شود..

و فاطمه می‌گوید:
دلی شکسته‌تر از من در آن زمانه نبود در این زمانه دل فرزند من شکسته‌تر است

 

بی‌ربط
غم همانند جراحت‌ است
یکباره می‌آید ولی التیامش با خداست
اما نمک بر زخم، استخوان لای استخوان و زخم بر روی زخم حکایتی‌ست
که نه می‌توان آنرا پنهان کرد و نه می‌توان از آن گذشت

 

*انشاءالله اگر لایق باشم آخر هفته در حرمش دعاگوی شما دوستانم


هیچی نگم بهتره!!!

کاش مهدی به جهان چهره هویدا می‌کرد/گره از مشکل پیچیده‌ی ما وا می‌کرد/ کاش می‌آمد و با آمدنش از ره مهر/ قبر مخفی شده‌ی فاطمه پیدا می‌کرد

آمین بلند:

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر «الهی آمین»

پناه می برم به آفریدگار فلق







دوشنبه 87 خرداد 13 | نظر

از یه اس ام اس شروع شد!!!

بسم  رب المهدی

1170 سال است که مردی منتظر 313 انسان است و چقدر انسان شدن زمان می‌برد!

حالا دیدی ما منتظر نیستیم،‌ انتظار از آن مردیه که بین دلهای عاشق ما هنوز نتونسته 313 دل صاف و صادق پیدا کنه...هر لحظه از بین کوچه‌های عاشقی که ازشون تعریف می‌کنیم گذر می‌کنه و بیعت میخواد، همان کاری که علی و فاطمه در کوچه‌های مدینه کردند..
و هر بار جواب ما اینه دنیا زودتر از شما اومد و بیعت گرفت... بعد از سالها هنوز قلبها دچار بیماری زنگار هستند. پس این دلتنگیهامون، اشکامون، این زمزمه‌ها... این احساس محبت..یعنی اینا همه الکیه؟؟ می‌ترسم این احساس عشق نباشه و فقط عادت باشه...عادت به یاد تو...

شاید وقتی پاسخ منادی که تو این روزا صدا می‌زنه: أینُ الفاطمیون؟؟؟؟ داده بشه.. 313 انسان هم گرد آن یار مطلق روزگار ظهور کنن.

خداییش بخوای حساب کنی، شمارش 313 تو 5 دقیقه تمام میشه...ولی سالهاست می‌گذرد و خبری نیست..

به خودم گفتم: حتی اگه سالی یک نفر انتخاب می‌شد. دیگه باید تکمیل شده باشند...این همه عاشق اومدن و رفتن، به قول خود مستانه می نوشیدن و ....پس چرا معشوق همچنان تنهاست؟؟؟؟؟ و صدای هل من ناصر ینصرنی بلند....این ندا از غریب مدینه سینه به سینه به ارث مونده...

اگه هر روز صبح ما با بغض می‌گیم: اللهم ارنی الطلعة الرشیدة...آقا با گریه می‌گن:من بیشتر مشتاق دیدارتم، اما تو خودت مانع میشی.. چقدر انسان شدن زمان می‌برد؟ چندسال دیگه نیاز داریم.. شاید بی‌ادبی باشه اما منظور خودمم، شنیدید که می‌گن: گربه خیلی بی‌صفته، هر چقدرم که بهش خوبی کنی آخرش صورتتو چنگ میندازه..خوب که فکر می‌کنم می‌بینم صفته منم هست، هی آقا خوبی می‌کنه، هر جا خواستم زمین بخورم دستم گرفت، تو تنهاییام بهم سرزد و به حرفام گوش کرد.. اما هر دفعه من بجای تشکر یه خراش روی قلبش انداختم..چقدر بی‌صفتم من، ای کاش می‌شد از این مَنیت فرار کرد و رها شد...

و تو ای تنها مسیح عالمیان، دل خسته و روح محزونِ مرا دریاب...سالهاست که به عصای موسی تکیه زده‌ای و به عاشق‌نماها نگاه می‌کنی!! به ماهایی که مثال برادران یوسفیم..، به نقاب‌زده‌‌هایی که حتی جرأت ندارن تو تاریکی شب نقاب بردارن..به اونایی که هر صبح جمعه صدات می‌زنن و دوباره با طلوع فردا کیسه‌ی گدایی دنیا رو روی دوش میذارن... شاید اگه اینقدر مهربون نبودیدو چشمای نازتون و رو اعمال ما نمی‌بستید و هربار که خطا می‌کردیم تنبیه می‌کردید..، اینقدر طول نمی‌کشید..دیدی آخرشم با پررویی کاسه‌هارو سر شما شکستم.. این دل غافلم خبر نداره که داری تنبیه‌م می‌کنی! حجاب بین روی شما و چشمان من آخر تنبیه..

بی‌ربط:

تو چشمام نگاه کرد و گفت:

من اینم مثل کف دست،‌صافِ صاف..

یه خنده‌ای کردم (از اونایی که مامان میگه از صدتا فحشم بدتره) گفتم:‌کف دست پر از خطوط شکسته است.

از حالت چهرش  مشخص بود که کلافه شده،‌ گفت:‌داری توهین می‌کنی؟؟؟

گفتم:‌ نه حقیقته

اگر به صافی قلبت مطمئنی بگو: من اینم مثل قلبم...اونوقت باورم میشه.

اینبار دیگه نتونستم نگاش کنم..

اونم فقط سکوت کرد...

تازگیا دیگه سکوت کسی آزارم نمیده

شاید برای اینکه خودمم دچارش شدم

 

هیچی نگم بهتره!!!

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم                     چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

الهی آمین:

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و المستشهدین بین یدیه.

 

پناه می‌برم به آفریدگار فلق




یکشنبه 87 خرداد 5 | نظر

تأثر نوشت...

بسم رب المهدی

السلام علیک ایتها الصدیقة‌ الشهیدة

شهادت بانوی دو عالم نور چشمان محمد(ص) بر آقا و صاحبمان و عموم عاشقان راه نبوی تسلیت باد

غربت تا این حد...چقدر فاطمه(س) و فاطمیه غریبه...اینگار غربت فاطمه در همه‌ زمانها بحثی تازه است و کهنه نمیشه. وای چقدر فاطمه غریبه..دراین عصر پر از شیعه هم غریبه...دلم پر از بغضه..اما نمی دونم واقعا برای بی‌بی یا از شرمندگی..
یه عینک دودی زدیم به چه بزرگی...خیلیا هنوز نمی‌دونم فاطمیه کی شروع میشه؟؟ کی تموم میشه؟؟ تموم که نه،‌ پایان فاطمیه روز ظهوره....
تو خونه منتظری که دعوت بشی مراسم عزاداری اما بعد میگن مجلس عروسیه.... تالار شهرکمون هرشب مراسم و پایکوبیه...شادی به چه قیمتی؟؟ ناراحتی صاحب عزا!!
آهای شماهایی که 2ماه برای حسین(ع) عزاداری می‌کنید، فاطمه مادر حسینه. یعنی نمی‌تونید 20 روز، فقط 20 روز ..عزای حسین با خون فاطمه تو کوچه‌های مدینه امضاء شد..بغض و کینه‌ی کوفه‌ازبغض‌فدکه...
ادعای مادری زهرا رو داریم اما هنگامی که مادرمون سیلی خورده و پهلو شکسته تو کنج خونه آه می‌کشه و زیر لب زمزمه می‌کنه: اللهم عجل وفاتی سریعاً ...اونوقت ما....هلهله می‌کنیم ...بخدا شرم داره..

تا حرفم می‌زنی می‌گن بسه دیگه شما اسلام و کردید گریه و گریه و گریه و عزا... یکی بگه اسلام یعنی چی؟؟ مگه محمد(ص)‌ اسلام نیست. همین محمد(ص) فرمود: فاطمه پاره‌ی تن من است..مگه همین محمد(ص) نبودکه با شادی فاطمه شاد و با ناراحتی و محزون می‌شد.. حواست هست چی رو داری انکار می‌کنی...

شدیم مثل اهل مدینه که از گریه‌های زهرا شکایت کردن، ما هم با این بی‌حرمتیها داریم ناله‌های فاطمه‌رو کمرنگ می‌کنیم...اما نه تا آقامون تا صاحبمون هست زجه‌های مادر فراموش نمیشه...
رجب و شعبان و رمضان و عاشورا همه بخاطر فاطمه است به برکت فاطمیه مشهور شدن...
.
.
.
.
.
.
فقط20روز....
.
.
.
صبرکنید
یه حرفم با مسئولین دارم، چرا مانع این بیخیلیا نمیشید..چرا برای فاطمیه هم محدودیت نمی‌ذارید؟؟چرا؟؟
قربون بروبچ صدا و سیما هم برم که اینقدر با آهنگای شادشون این جمع و یاری می‏کنن. چطور تو ماهای عزای دیگه از اولین روز یه پرچم سیاه گوشه‏ی این جبعه سرآمیز نقش می‏بنده اما فاطمیه که میشه هیچ خبری نیست..بخاطر زحمتاتون ممنون.ولی جای شرم داره.
هیچی نگم بهتره!!!

یا اَنیسَ الفُقَراء
ما فقیر معرفتیم...کاسه‌ی معرفتمونو پرکن.

آمین بلند:
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و المستشهدین بین یدیه.


پناه می‌برم به آفریدگار فلق




پنج شنبه 87 خرداد 2 | نظر

مهدی جان، پسرم...

بنام اللهُ اللهُ اللهُ

فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه................‌‌
این صدای زمزمه علی‌ست که از کنج حجره به گوش می‌رسه، آروم آروم زمزمه می‌کنه، مهدی جان پسرم تو می‌دانی فاطمه چه خوابی برایم دیده؟؟ خبر داری که چرا نفسهای مادرت به شمارش افتاده؟ چند وقته که چهره‌ی پراز مهرش را ندیدم، تا به خانه می‌آیم همچون غریبه‌ها رو می‌گیره... شاید بخاطر محسن از من ناراحته... هنوز صداش تو گوشمه و یادم نرفته...اون لحظه که عمر لعنة الله درب را شکست و عشق خدا روی زمین افتاد..نه مرا خواند نه پدرش را بلکه نام تو بود که بر زبانش با سوز جاری شد...پسرم مهدی جان...

حالا من صدا می‌زنم پسرم مهدی بیا،‌ بیا و این دستان لرزان مرا بگیر و قلب پر از ارتعاشم را آرام کن..بیا و مگذار اشک از ناودان چشمانم جاری شود که افق چشم زینب به من است...برق چشمانش اضطرابم را دو چندان می‌کند..کجایی پسرم؟؟

شاید اگر تو بیایی، حسن روزه‌ی سکوتش را که آتش به جانم زده بشکند و برای تو درددل کند.. نمی‌دانم چرا تا از کوچه سخن می‌گویم نگاه حسن و فاطمه به هم گره می‌خورد و چشمان طفلم پراز غم می‌شود..و لبهای فاطمه لبخند..

پیش خودتصور می‌کنم آمدن تو تسلای دل حسینِ منه...او هم مثل من چند روز است روی فاطمه رو ندیده...در این میان اینگار فقط حسنم محرم اوست..

از ام‌کلثوم هیچ نمانده...نمی‌دانم چرا زهرا با یه حال خاصی موهایش را شانه می‌زند..
و زینب که هیچ نمی‏توانم در وصف حالش بگویم...اینگار منتظر است و می‏داند....

بهتر بگم در کنار اینها بیش از همه من منتظر آمدنت هستم، که نه مشتاق آمدنت... من علی..فاتح خیبر..شیر مردان عرب..من علی علی علی ...به امید آمدن تو صبر می‌کنم و سکوت... نمی‌دانم جواب پیمبر را چه بگویم..تو که از مایی می‌دانی امانت یعنی چه؟؟؟... مهدی، پسرم ...آخ که چقدر دلم میخواهد فریاد بزنم...نمی‌دانی چه حالیست آن لحظه که زنی را در مقابل مردش سیلی زنند...

لااقل جواب این سوالم را بده که چرا،‌ چرا فضه از لبخند زهرا خوشحال نشد، چرا سوخت و دم نزد...

مهدی جان پسرم کجائی؟؟ فاطمیه در راه است.......

هنوز فاطمیه نیومده آسمون کبود شده..بابا صبر کن بزار با هم آماده بشیم..چرا بی‌خبر گریستی.. من هنوز آمادگی ندارم با چه رویی؟ تا حالا فقط سیاه پوشیدن کارمون بوده اما تصمیم گرفتم اینبار با قبل فرق داشته باشه...کمکم کن...آقاجان مهدی جان. میام پیشت ردم مکن..که پریشانم...میام که آمادم کنی... زودتر از اینا میخواستم بیام اما از تو چه پنهون جرأت نکردم..می‌ترسیدم بهم بگی تو که چادر سیاه مادرمو سرت کردی، تو دیگه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟تو چرا؟؟؟؟؟ می‌دونم این شبایی که ما از روزمرگی دنیا مثل جنازه تو بستر می‌افتیم شما کنار سجاده‌ی مادر نشستی و به دعاهای او آمین می‌گی... نظاره‌ای بر حالمان کن که همچنان منتظرت چشم به راه کوچه‌های مدینه هستیم..تا بیایی.

*فاطمیه نزدیکه اما من همچنان امید دارم و منتظر.

*انشاءالله امروز راهی قم می‏شم دعام کنید. یا علی

*مهدیا درد منی تو/ مرهم زخم منی تو/ یار مایی دلربایی/ عشق زهرا کی میایی؟؟؟

هیچی نگم بهتره!!!

بنگر به دستان خالی ام

آمین بلند:

اللهم عجل لولیک الفرج، عجل لولیک الفرج.. الهی آمین به حق فاطمه(س) به حق فاطمه(س) به حق فاطمه(س)

پناه می‌بر م به آفریدگار فلق




پنج شنبه 87 اردیبهشت 26 | نظر

هیس!!!

«یارب المضطرین»

هیس می‌شویم!!!

فعلاً

*من مشتری یوسف و در دست کلافی***جز رشته دل بر سربازار ندارم

*خواستم آدم بشم نشد، اومده بودم که بفهمم نشد..خواستم بگم دوست دارم بازم سکوت کردم..کلا هنوز تغییر نکردم.. راه آدم شدنو گم کردم..اومدم که باشم زیر سایه‌ات، هستم اما... واقعا دیگه فهمیدم که دارم دور خودم می‌چرخم..حس بدیِ، به خودم دروغ گفتم، بیشتراز همه به تو دروغ گفتم، شرمنده..می‌دونی که اینروزا حال روز خوشی ندارم، خسته‌ام، از اهل زمونه یا شایدم از خودم نمی‌دونم ..فقط اینبار فرق داره، حالم خوب بود..تو بهمش زدی، آره کار خودته، آینه رو گرفتی طرفم، گفتی: ببین، کاش کور بودم و نمی‌دیدم. دیدم اون لحظه‌ای رو که تو نگام می‌کردی و من گناه می‌کردم، تو دست می‌گرفتی و من پس می‌زدم، چی شد؟ وقتی دیدی نه با این کارا درست بشو نیستم گفتی، بزار یه جور دیگه حالشو بگیرم، موفق شدی، پریشون کردی...آهسته اومدی و رفتی..گفتم این دل بی‌صاحبمو می‌دم به شما اما بهم نشون دادی که این دل هزار هزار صاحب داره و بی‌خبرم. بیچاره به معنای واقعی اونیه که از دلش خبرنداره و غافله...فعلا این بیچاره رو حلال کنید تا بعد..یا حق

هیچی نگم بهتره!!!

پارسال همین موقع‌ها بود که تو این دنیا اومدم، از اول با هدف اومدم اما احساس می‌کنم که چند وقته که هدفمو گم کردم، حس می‌کنم که دارم از یه چیزی دور می‌شم، شایدم همش بیخود باشه، اما احتیاط شرط عقله، یکی دو هفته‌ای نیستم برام دعا کنید. یا علی.

آمین بلند:

خدایا ما را به عدلت نظر نکن ما را به فضلت نگاه کن.الهی آمین.

پناه می‌برم به آفریدگار فلق




دوشنبه 87 اردیبهشت 2 | نظر
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
م

مسافری خسته از راه با کوله‏باری پر از ناامیدی و امید، زیاد سعی نکن که بفهمی چی می‏گم چون به هیجا نمی‏رسی..خلاصه مستقیم می‏رم شاید به جایی برسم..اگه دوست داری همسفر شو..یاعلی
ghorobebargrizan@yahoo.com

 

مطالب اخیر

چقدر خدا غریب است....

دستم را بگیر...

میخواهم برگردم

فراموشت کرده بودم

دلنوشته...!

بازگشت دوباره...!!!

 

آرشیو مطالب

منِ بیابان‌گرد (1)

آخرین جمعه و شروع جدید (1)

دل نوشت (1)

سلام و..... (1)

اخراجی‌ها.... (1)

عشق*** (1)

جمله‌ای برای حضور (1)

ماه نوشت (1)

مهمونی (1)

اشک (1)

بیاید براش.... (1)

عنوان... (1)

اباصالح کجائی... (1)

...منو ببر به (1)

....به محشر از فراز چرخ گردون (1)

اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً ... (1)

شاپرکها (1)

کوثر (1)

عزیز دو گیتی!!! (1)

خسته نوشت (1)

الهی در این ... (1)

تا عمر بود.. (1)

برای تو که از (1)

آشتی با خدا (1)

شعبان ماه انتظار (1)

حجاب به معنای واقعی1.2 (2)

سکوت و شکستن (1)

این فصل را با من بخوان (1)

وداعی همراه با... (1)

گر به ذره لطف بوتراب کند به آسمان... (1)

چه میشود که شوم کبوتر حرمت که آ ... (1)

یاران او چه رنگی هستن؟؟؟(1) (1)

آیا خدا برای بنده‏اش کافی نیست؟؟؟ (2)

بابانوئل.. (1)

خنده.تولد. (2)

آخ شکست (1)

عمریه در وصف شما !!! (1)

غدیر (1)

رفتنش زود گذشت (1)

دی نوشت.. (2)

هندونه و شب اول قبر (1)

نوشته‏های آخر 86 (4)

22/12/86 تا 2/2/87 (6)

26/2/87 تا 25/3/87 (5)

تبریک نوشت (1)

عروسک نوشت (1)

19/4/87-22/5/87 (4)

2/6/87 - 31/6/87 (6)

عکس نوشت (1)

20/8/87-20/9/87 (2)

آخری‏های سال (4)

جنوب (2)

خرداد 88 و تیر90 (8)

 
 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

یا قائم المنتظر المهدى (عج)

امُل

کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد !

اهل همین نزدیکیا

پاک دیده

حرم دل

سوتک

علمدار دین

مفرد مؤنث غائب

همسفر عشق

بازمانده تنهای تنها

نیلوفرآبی

صمیمانه ها

خیمه سبز

عصمت infallibility

دختری با کو له‏ با ر ی ا ز ا مید

...مولایم

« عـشقی »

هی میگه حرف گوش نمی‏کنی...

طلبه ای طالب یار

امل کوچیکه

امل پرکشیده

بهشت در انتظار ما است

استاد بیابان‏گرد

راه بادیه

دل گویه های یک غلامعلی مجاهد

کلبه احزان

دلتنگی‏های یک طلبه

هر کی به هر جا رسید با دلش رسید

مجاهد

 

خبرنامه

 

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 218417
بازدید امروز :4
بازدید دیروز : 25
تعداد کل پست ها : 95

 

دانشنامه مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

امکانات جانبی

پیام‌رسان

نقشه سایت

اوقات شرعی

RSS 2.0

 

 
 

لوگوی دوستان

د نـیـــای جـــوانـی

بچه های آسمانی

خیمه یار

خیمه یار

یک

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin