سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیابان گرد

 

 

فردا تولدمه

بنام معبودم

دوباره یه پاییز با یه آذر دیگه اومد تولدم شد... یه سال گذشت.... خوب یا بد تموم شد.

تو روزای زندگی که بهم دادی بیشتر اوقات خسته بودم و در جایگاه یه شاکی قرار داشتم...، در برابر هر چیز خوب یا به ظاهر بد کج خلقی می‌کردم، همیشه طلب‌کارانه به تو نگاه می‌کردم...وقتی فکر می‌کنم شرمنده میشم از این همه توقع نابه‌جا... حالا فهمیدم که کجای کارم لنگه... نمیدونم شاید بازم فکر می‌کنم که فهمیدم...

شده تا حالا یه کاری برای رضای او انجام بدی، و نتیجه‌اشم برات مهمه نباشه؟ حتی مهم نباشه که کسی تشکر می‌کنه یا نه... گیر من اینجاست.

حالا فهمیدم اگر کاری رو برای او و فقط و فقط برای رضای حق انجام بدیم هیچ‌ وقت خستگی در وجودمون احساس نمی‌کنیم حتی اگر با ناسپاسی روبرو بشیم.

همیشه میخواستم اونی که من میخوام بشه بی‌توجه به حکمت و قضای تو... تو چقدر مهربونی که منی رو تحمل می‌کنی. منی که بجای شکر جز غر غر چیزی ازش ندیدی... میخوام کمکم کنی که جز خواسته‌ی تو چیزی دیگری نخواهم.

قبل‌ترها شاکی بودم که چرا پای منو به این دنیا باز کردی، حتما یه سودی برات داشتم که آفریدیم(میدونم این آخر خودخواهی بوده)...برای همینه که شرمنده‌ام

اما حالا ممنونتم که منو خلق کردی و نعمت بندگیتو بهم دادی، شکر که فرصت شناختنتو بهم هدیه کردی...پس همچون گذشته مراقبم باش، میخوام از این به بعد همه‌ی اعمالم برای تو باشه، تنها راه خلاصی از این خستگیها فقط همینه. نمیدونم شایدم این تصمیم هم از سر خودخواهی باشه یعنی اعمالم برای تو باشه فقط به این دلیل که از شر خستگیها خلاص بشم.....؟؟؟؟؟ بازم گیر کردم و بازم گیج میزنم... نه باید به این نتیجه برسم که کردارم برای خوشحالی تو باشه، برای رضایت تو... اگه من بنده‌ی خوبی باشم رضایت تو باعث رضایت و خشنودی منم میشه، این اصل قضیه‌است. اما چطور به اینجا برسم؟ اللهم عرفنی نفسک....

پ.ن: بعضی وقتا به جایی می‌رسی که احساس می‌کنی باید دوباره متولد بشی...دلم هوای ماه‌رمضان کرده... دلم آغوشه گرمتو میخواد، یه عمر باهات قهر بودم و همسایه گناه و شهوات، اما حالا دلم تو رو میخواد، فقط تو.....

پ.ن: بعد از چند ماه دوری انشاءالله اگه بطلبند عرفه میرم پابوسشون. تو این روزای آخر دهه‌ اول ماه التماس دعا دارم شدید.

پ.ن: با کلی استرس رفتم اما حق با تو بود مهمانوازیشون حرف نداشت حتی یک لحظه احساس غریبی نکردم، اما نشد جیغ بزنم مجبور شدم مثل دخترای خوب بشینم یه ‌جا.... یه لحظه دلم خواست صورتمو بذارم رو صورتشه اما خجالت کشیدم.جات خیلی خالی بود. فکر کنم اونم دلش میخواست که تو اونجا باشی:دی . درگوشی میگما: مثل بعضیا یه خورده کچل بود :دی.

پ.ن: بعضی حرفا هست که دلم میخواد در موردش باهاتون حرف بزنم اما نمیدونم چرا نمیشه، یا شما نمیخوای یا من هنوز مطمئن نیستم... اما کاش می‌شد قبول می‌کردی لااقل قبل از اینکه وارد راه بشم راهنمام می‌شدی. خیلی به نصیحتاتون نیاز دارم اونم الان.

پ.ن: مامان جونم بعد از مدت تقریباً 1 ماه از سفر تشریف میآورند. الحمدالله. هیچ وقت فکر نمیکردم اینقد مامانی و لوس باشم. خداجونم شکر

هیچی نگم بهتره:

گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟

آمین بلند:

ما را از زندان نفس آزاد بفرما. آمین

وجود ما را قسمتی از وجود خود قرار بده. آمین.

قلبم را برای درک خود و معرفت اهل بیت‌(ع) آماه کن. آمین.

مرا بشکن و دوباره ساز. آمین.

پناه می‌برم به آفریدگار فلق




سه شنبه 87 آذر 12 | نظر

شادی در شادی نوشت

بنام صاحب زندگی

ولادت با سعادت هشتمین اخترتابناک ولایت و امات بر همگان مبارک

 

(شرمنده خودمونی شدنش دست خودم نیست)

امام رضا جون چاکرتم خیلی مخلصم اول صبحی خوب عیدی بهم دادی خدااااااااااااااااااااااجون شکرت

 

 

امروز بهترین روز زندگیمه بی‏دروغ. هیچ وقت هیچ کس منو در این حد احساس ندیده بود حتی مامانم تعجب کرد و به من تبریک گفت :دی ** شرکتم که شانس آوردم رئیس نبود وگرنه روز تولدش میشد روز اخراج مناینطوری میخندیدم... الانم که مرخصی گرفتم اومد کافی نت وبلاگو آپ کنم...

بلاخره انتظار تموم شد انتظاری که برای شما دو نفر شیرین بود و برای ما که هیچکاره بودیم شیرین‏تر از عسل .... نی‏نی خوبه، بابا شدن و مامان شدن خوبه....وای همش دارم تجسم میکنم اون لحظه که دستاشو گرفتی چه حسی داشتی، اشک تو چشات جمع شد... منم نمیدونم عمه شدم یا خاله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم میخواست اونجا بودم کف پاشو بوس میکردم.

اما عیبی نداره شما از طرف من وکیل: هم زینب کوچوووووووووولو رو هم مامان زینب و حالا یه بار که ایراد نداره بابای زینب رو هم بببببببببوووووووووووووووس.

روز تولد تو رو تو دفتر شادیام ثبت میکنم.

منم مثل بعضیا ممنون که تو این مدت اجازه دادید ذوق و شوقمون رو نشون بدیم.

براتون آروزوهای خوب خوب خوب زیر سایه آقام علی‏بن موسی‏الرضا (ع) دارم.

با این کارتون بهمون فهموندی که برنامه‏ریزی چیزه خوبیه..:دی

 تولدت مبارک عزیز دل

 

از طرف: لجباز

 نگییییییییییییییییین دلم خواست.

خدایا امروز بارون و تولد آقا... صدای نقاره خونه ...تولد زنیب کوچولو..و احساس من که برای اولین بار پنهانش نکردم....شکر الحمدالله رب العالمین

پناه می‏برم به آفریدگار فلق




دوشنبه 87 آبان 20 | نظر

عکس نوشت




پنج شنبه 87 آبان 2 | نظر

سی سال دعا و یک شب استجابت

بسم رب المهدی

فُزتُ وَ رَبَ الکَعبه

شهادت مظلومانه امام ولایت امیرالمومنین (ع) بر محضر آقایمان ولی عصر(عج) و شیعیان جهان تسلیت

آقای من به کدام گوشه‌ی شهر کوفه خیمه‌ات را برپا کرده‌ای... در کوچه‌ها؟؟؟ یا بیرون شهر میان نخلستان؟؟؟؟ گمانم کنار چاه نشسته‌ای و سر به میانش برده‌ای و گریه می‌کنی... تو دیگر چرا؟؟ مگر تو هم میان کوفیانی؟؟؟... جز تسلیت چیزی ندارم که بگویم آنهم اگر قبولم کنی...

دیشب دلم یهو یاد فاطمیه کرد.....

.

.

پدرجان ای کاش هیچگاه از آن کوچه برایت نمی‌گفتم، میدانم که زمان مرگ تو آن شب بود، همان شب که راز کوچه را با تو در میان گذاشتم. پدر جان...حسن را با این همه بغض و کینه تنها مگذار ... هنوز داغ مادر بر دلم تازه ‌است تو دیگر .... بمان حرفهای ناگفته زیاد است....

پدرجان قصه‌ی کربلا چیست؟ سِر آن نگاه زمانی که دست عباس را بر دستم نهادی چیست؟ زینب خیره به بقچه‌ی امانتی مادر شده و آروم آروم اشک می‌ریزد... راز کفنهای یادگار مادر چیست؟

پدرجان تنها دلیل شکیبایی‌ام بر خاطره در و دیوار حضور تو بود.. مرا ترک نکن... داداش حسن رنگش پریده... در گوشم زمزمه می‌کند:یادگار مادر را بیاور...پدرجان باور نمی‌کنم تو، شیر مردان عرب با یک ضربت از پا درآیی...من میدانم تو دیگر خسته شده‌ای و بی‌تاب دیدار، این ضعف از زهر تیغ نیست تو از زخم زبانها خسته شده‌ای... باشد هرطور که تو میخواهی زینب هم صبر می‌کند، اما فقط بگو چرا وصیت آخر تو همانند وصیت آخر مادر بود"زینب جان حسین در کربلا تنهاست، کنارش بمان"باشد سکوت کن حرفی نزن، یک روز جواب سوالم را خواهم گرفت... با خیالی آسوده به نزد مادر و محسن پرواز کن و سلام مرا برسان.

پدرجان آن لحظه که دق‌الباب کردی چقدر خوشحال شدم که مهمانم گشتی...اما نگاههایت به آسمان دلهره‌ای به جانم انداخت ...این نگاه برایم آشناست مادر هم شب آخر... احساس کردم زیر لب زمزمه می‌کنه انالله و انا الیه راجعون..نه، نه پدر من بی‌تو به یکجا هم داغ مادر را حس می‌کنم هم درد یتیمی را... اما اگر تو اینطور میخواهی من هم سکوت میکنم... چند سالیست که لبخندی اینچنین بر لبانت ندیده بودم... فقط یک سوال چرا آسمان منزل مرا برای غروب انتخاب کردی؟؟؟

پدرجان آن هنگام که فرمودی فقط بچه‌های فاطمه در حجره بمانند با دلی محزون قصد رفتن کردم که تو صدایم کردی...عباس جان تو بمان، سر پایین انداختم و گفتم: شما فرمودید فرزندان زهرا  من که ... خواستی کنارت بنشینم و نشستم، با اون دستان پر از پینه‌ای که ردی کهنه از طناب بر آن نقشه بسته، دستم را گرفتی و در دست اربابم گذاشتی، گفتی: عباس جان، جان تو جان حسین، تو کربلا حسینم را یاری کن... دلم لرزید، این کربلا کجاست؟ که تا اسمش را می‌بری لرزشی سراپای وجودم را می‌گیرد... سلام مرا به بانوی دو عالم برسان و بگو شرمنده، اگر عباس در آن زمان بود...اما قول می‌دهم در کربلایی که گفتی جبران کنم...قول می‌دهم.

آقای من چگونه نبودنت را در کوچه‌های خود تاب بیاورم ... در شبهای پر از سیاهی صدای قدمهای تو نوازشی بود برای دل پر از اضطرابم...دق‌الباب خانه‌های یتیمان لالایی من برای خرابه‌نشینان بود.... و....... هیس، کوفه تو دیگر هیچ مگوی هیچ مگوی و خموش باش...

*این شبها نیازمند دعا هستم شدید...فقط یادمان باشد بر سر سجاده‌های پراز ستاره دعا، آقایمان را فراموش نکنیم.التماس دعا.

هیچی نگم بهتره!!!

من به جای اون لحظه‌شماری می‌کنم...

2 روز مانده به راهی شدن کاروانی دیگر...و من همچنان در حسرت دیدار...تا کی شاهد رفت و آمد کاروانها باشم؟؟؟

 ...

 آمین بلند:

خدایا راهی‌ام کن به منزل هدایت و وصال به اصل را برایم مهیا ساز.الهی آمین.

اعمالم مرا از تو و اهل‌بیتت (ع) دور ساخته از من بگذر به حق خوبانت. الهی آمین.

ما را آنساز که میخواهی و می‌پسندی. الهی آمین.

پناه می‌برم به آفریدگار فلق




یکشنبه 87 شهریور 31 | نظر

یا مجیر...

بسم رب المهدی

یا مجیر
         یا مجیر
                    یا مجیر
گفت: هر روز آقا کنارت و تو می‌تونی روزی یکبار آقاتو ببینی حالا اگر دیداری حاصل نمیشه، ببین کجا می‌لنگی.......
دلم میخواد آدم باشم نه آدم نما...کمکم کن
چقدر سخته بخشیدن و از اون سخت‌تر دل نشکستن.....

دلم برای آغوشت تنگ شده...این حال و هوا برای چیه من دلتنگم یا تو دلتنگ.....
یادمه یه نفر چند ماه پیش بهم گفت: اگه دعوت میشی و میری مشهد دلیل دلتنگی تو نیست مطمئن باش که آقا دلش برای تو تنگ شده.....
چیه؟؟ چند وقته دلت برام تنگ نشده.....اما من دلتنگٍ توام...

.
.
.
هیچی نگم بهتره!!!

اجرنا من نار یا مجیر
اجرنا من نار یا مجیر
اجرنا من نار یا مجیر
چقدر آروم شدم...
آمین بلند:

دستامو بلند کردم بگیرشون...آمین.

پناه می‏برم به آفریدگار فلق




پنج شنبه 87 شهریور 28 | نظر

از همه چی نوشت

بسم رب رمضان

سلام بر روح و استجاب‌کننده‌ی دعا *میلاد سبط اکبر نور دل پیغمبر حسن به علی(ع) بر همگان مبارک*

مهمونی به نیمه خود رسید چه کردم و چه کردیم؟؟؟ بماند حالا نمیخواد بقیه وقت رو برای فکر کردن به نیمه قبلی هدر بدی....

*از دلتنگی که برای تو داشتم تو این ماه خبری نیست پس معلومه که کنارمی... مهربانم چگونه مرا می‌بخشی، منی که حتی در کنار سفره‌ی افطارت مرتکب گناه می‌شوم، منی که هر روز سحر با تو پیمان می‌بندم و بعد از افطار بیخیال میشم...می‌دانی مهربانم، این رحمان و رحیم بودن تو مرا به این روز انداخته، دعاهای روزانه رو دوست دارم چون بهم یاد داده که چطور نازت رو بخرم و به دلم آموخته که چگونه در کلاس عشق تو بازی کنه... خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایا یک ماه زل زدن تو چشمای تو چه لذتی داره ...خدایا تو نیمه مهمونی که دعوتم کردی خوب حال دادی.. تو پوست خودم نمی‌گنجم..فقط حیف که نمیشه در مورد حسم با کسی حرف بزنم چون کمتر کسی درک می‌کنه(ولی تو می‌دونی :دی) اما خدا به تو می‌گم چون از اصل دل خبر داری... با تمام احترام دوستشان دارم، دوست داشتنی پاک پاک پاک!!!

این چند هفته‌ای دلم بدجوری گرفته، نسبت به همه‌چیز احساس بدی دارم...مخصوصا آدمایی که ادعایی مذهب و مذهبی بودن می‌کنند،‌ به خودم می‌گم کاش می‌شد همه چیز را رها کرد اما این رهایی به چه قیمتی؟؟؟ همه چی بهم ریخته نمی‌تونم درست فکر کنم و تصمیم بگیرم..هنوز حالت تهوع دارم... ولی خبری که دیروز بهم داد همه چی رو عوض کرد، خدایا هزار هزار بار بیشتر شکر...اشک شوق تو چشمام حلقه زد دلم میخواست جیغ بزنم ...تجربه کردن یه حس جدید لمس کردن یه حس خوب ...همیشه دلم میخواست یه برادر بزرگتر داشته باشم که.... خدایا ممنون که نعمتی به این بزرگی بهم عطا کردی و بزرگتر از اون (گفت که نگم تا به موقع‌اش).... فقط اینقدر بگم که خیلی خوشحالم و بی‌صبرانه منتظر اون روز... خوشحالم که باهات تماس گرفتم..اما هیچ کدوم حق نداشتید این شادی رو از من دریغ کنید، وقتی نتونم به خودش گله کنم مجبورم یقه تو رو بگیرم...نگیییییییییییییییییییییییییییییین هیچی فقط دلم یهو خواست...

*کاش خواهش نمی‌کردی :دی...خیلی وقت بود که پنجره‌ی چشمام با اشک شوق شسته نشده بود...وای چقدر این حس لذت بخشه و لحظه‌شماری چقدر سخته اونم برای من که آدم عجولی هستم... مشتاقانه منتظر اون روزم.

*اگه عمری باقی باشه و شرایط جور بشه و سعادت داشته باشیم با بروبچ اعتکاف در خدمت خودمون هستیم...

هیچی نگم بهتره!!!

دلم میخواد...

 ...

آقاجون سه‌نقطه‌های دلم داره زیاد میشه... ... ...

آمین بلند:

الهی العفو الهی العفو الهی العفو. آمین.

پناه می‌برم به آفریدگار فلق




سه شنبه 87 شهریور 26 | نظر

دلم گرفته از دورویی..همین.

"بنام تو که همیشه هستی"

 

*منم شدم مثل پیامهای ایرانسل که با تأخیر میاد" حلول ماه سراسر رحمت الهی بر همگان مبارک" و التماس دعا
* تصمیم گرفتم بایستم جلوی آینه و اعتراف کنم...اما نمی‌دونم چرا خیره به خودم شده بودم..از خودم خجالت می‌کشیدم...وای وای  من از خودم که هیچم خجالت بکشم.. در برابر تو چه کنم؟؟؟
*وقتی به دنیا و خودم فکر می‌کنم، افسوس می‌خورم...دنیا داره هر روز بزرگتر میشه اما دنیای من همچنان کوچیکه و ساده
*بیچاره شیطان چقدر بهش لعنت فرستادم غافل از اینکه ...تازه فهمیدم اون زیاد تقصیری نداشته...
*نمی‌دونم چرا اینطوری شد..!! فقط خودت بخیر بگذرون، فکر نمی‌کردم حرفی که دارم میزنم دروغه، خوشحال بودم طرفمو پیچیوندم اما.....وقتی به خودم اومدم دیدم همه چی تموم شده..حالا هم بعد از چند ماه گندش دراومده.. رسماً اعتراف می‌کنم من طاقت اینهمه استرس رو ندارم...کم آوردم...مثل همیشه دلم خورد زمین!! بازم منتظر تو دستشو بگیری.
* ‌یادش بخیر ماه رمضانهایی که واقعاً روزه‌دار بودم... اصلا چند روز از این 30 روز مهمونی روزه‌ام؟!!
*چرا هر چی سعی می‌کنم بهت نزدیک بشم جز دوری حاصلی نیست.
*یا ستار العیوب... اینروزا خستگی رو بیشتر احساس می‌کنم. عاقبت این احوالات رو خودت بخیر کن من که گفتم اشتباه کردم... نفهمیدم..
*به حماقت خودم میخندم و حالت تهوع می‌گیرم،از امروز و از این ساعت دلمو میذارم کنار و به خودم قول میدم به هیچ کس اعتماد نکنم...بیشتر اونایی که ادعای مذهب می‌کنند.
* دلم زیارت میخواد،فقط 24 ساعت، همینقدر برام کافیه. قبولم کن. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)
*از این همه دورویی چندشم میشه همه وجودم بغضه...اما نمیخوام گریه کنم...
*برام دعا کنید

پ.ن. چرا نباید گریست؟؟؟/ وقتی   تنور عقل و فلسفه،‌ داغ است  و آتشکده عشق و دل، خاموش/            چگونه می‌توان نگریست؟ وقتی   هر روز    آدمک‌هایی به تو لبخند می‌زنند   که زمستان عشق‌اند  و بهار توهم/ چرا نباید گریست؟ *** چرا نباید گریست!! وقتی آدم‌ها   آدمک می‌شوند و انسان‌ها ماشین...!!!/ چرا نباید گریست!! وقتی چشم‌هایمان ابریست. (اسم شاعر رو نمیگم شاید راضی نباشه)
هیچی نگم بهتره!!!
دوست دارم خط خطی بشم
آنگاه که تنها شدی و در جست‌و جوی یک تکیه‌گاه مطمئن هستی بر من توکل نما.(نمل 79)
آمین بلند:

تنها‌ئی‌ام را فقط با خودت پر کن.آمین.

 

پناه می‌برم به آفریدگار فلق

 




یکشنبه 87 شهریور 17 | نظر
م

مسافری خسته از راه با کوله‏باری پر از ناامیدی و امید، زیاد سعی نکن که بفهمی چی می‏گم چون به هیجا نمی‏رسی..خلاصه مستقیم می‏رم شاید به جایی برسم..اگه دوست داری همسفر شو..یاعلی
ghorobebargrizan@yahoo.com

 

مطالب اخیر

چقدر خدا غریب است....

دستم را بگیر...

میخواهم برگردم

فراموشت کرده بودم

دلنوشته...!

بازگشت دوباره...!!!

 

آرشیو مطالب

منِ بیابان‌گرد (1)

آخرین جمعه و شروع جدید (1)

دل نوشت (1)

سلام و..... (1)

اخراجی‌ها.... (1)

عشق*** (1)

جمله‌ای برای حضور (1)

ماه نوشت (1)

مهمونی (1)

اشک (1)

بیاید براش.... (1)

عنوان... (1)

اباصالح کجائی... (1)

...منو ببر به (1)

....به محشر از فراز چرخ گردون (1)

اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً ... (1)

شاپرکها (1)

کوثر (1)

عزیز دو گیتی!!! (1)

خسته نوشت (1)

الهی در این ... (1)

تا عمر بود.. (1)

برای تو که از (1)

آشتی با خدا (1)

شعبان ماه انتظار (1)

حجاب به معنای واقعی1.2 (2)

سکوت و شکستن (1)

این فصل را با من بخوان (1)

وداعی همراه با... (1)

گر به ذره لطف بوتراب کند به آسمان... (1)

چه میشود که شوم کبوتر حرمت که آ ... (1)

یاران او چه رنگی هستن؟؟؟(1) (1)

آیا خدا برای بنده‏اش کافی نیست؟؟؟ (2)

بابانوئل.. (1)

خنده.تولد. (2)

آخ شکست (1)

عمریه در وصف شما !!! (1)

غدیر (1)

رفتنش زود گذشت (1)

دی نوشت.. (2)

هندونه و شب اول قبر (1)

نوشته‏های آخر 86 (4)

22/12/86 تا 2/2/87 (6)

26/2/87 تا 25/3/87 (5)

تبریک نوشت (1)

عروسک نوشت (1)

19/4/87-22/5/87 (4)

2/6/87 - 31/6/87 (6)

عکس نوشت (1)

20/8/87-20/9/87 (2)

آخری‏های سال (4)

جنوب (2)

خرداد 88 و تیر90 (8)

 
 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

یا قائم المنتظر المهدى (عج)

امُل

کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد !

اهل همین نزدیکیا

پاک دیده

حرم دل

سوتک

علمدار دین

مفرد مؤنث غائب

همسفر عشق

بازمانده تنهای تنها

نیلوفرآبی

صمیمانه ها

خیمه سبز

عصمت infallibility

دختری با کو له‏ با ر ی ا ز ا مید

...مولایم

« عـشقی »

هی میگه حرف گوش نمی‏کنی...

طلبه ای طالب یار

امل کوچیکه

امل پرکشیده

بهشت در انتظار ما است

استاد بیابان‏گرد

راه بادیه

دل گویه های یک غلامعلی مجاهد

کلبه احزان

دلتنگی‏های یک طلبه

هر کی به هر جا رسید با دلش رسید

مجاهد

 

خبرنامه

 

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 218429
بازدید امروز :16
بازدید دیروز : 25
تعداد کل پست ها : 95

 

دانشنامه مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

امکانات جانبی

پیام‌رسان

نقشه سایت

اوقات شرعی

RSS 2.0

 

 
 

لوگوی دوستان

د نـیـــای جـــوانـی

بچه های آسمانی

خیمه یار

خیمه یار

یک

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin