سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیابان گرد

 

 

نمی‏توانم کودکی‏ام را زنده بگور کنم

بنام سرچشمه‌ی پاکیها

دلم برای بچگیام تنگ شده، چه روزگاری بود به دور از دورویی و مکر و حیله...دلم تنگه برای اون خنده‌ها و گریه‌های واقعی ...برای اون نگاه‌های معصومانه...برای اون محبتهای بی‌ریا و بی‌منظور. دلم لک زده برای یه گل کوچیک تو اون کوچه‌های تنگ... چه روزایی بود. تا بچه‌ بودیم می‌گفتن اینکارو انجام نده هنوز بزرگ نشدی...حالا که بزرگ شدیم میگن دیگه بچه نیستی..، آقا من اگه نخوام بچگیمو فراموش کنم چه کسی رو باید ببینم. خواستشون نامعقوله من نمی‌تونم کودک درونم رو زنده بگور کنم...این کودکی باعث میشه کمتر گناهای آدم بزرگا رو تجربه کنم

چه دنیایی پاک‌تر از دنیای بچگی وجود داره؟ بی‌هیچ دلهره‌ای محبت می‌کردیم و دوست می‌داشتیم، اما الان... بنظر من تنها نقطه‌ی پاک هر آدمی تو زندگیش دوران شیرین کودکیه...

هنوز وقتش نرسیده اما نمی‌دونم چرا اینروزا یاد اون ماه ‌رمضانهایی افتادم که مامان لقمه‌ی نون تو کیفم میذاشت به امید اینکه من وسوسه بشم و روزمو بخورم اما عصر که می‌اومدم خونه با یه خوشحالی و غرور خاصی لقمه رو میدادم به مامانم بعد میشستم سر سفره افطار... من اون کودکی رو میخوام..چه خاطراتی همه دور هم جمع می‌شدیم ‌بازی می‌کردیم و جیغ و داد....، همیشه جنگ بازی تبدیل می‌شد به یه دوره قهر با پسرخاله(بس که لوس بود) همش دوست داشت خودش اسلحه داشته باشه(ایییییییییییش). یادمه از دست من کاشی‌های تزئینی‌ای رو که داشت تو باغچه قایم کرده بود(خسیس) بعدها که بزرگتر شدیم یه روز از تو باغچه پیداشون کردیم.

چند شب پیش هم تیله‌هاشو از تو کمدش درآورد، همه نشستیم تیله‌بازی کردن...چقدر خندیدیم(خندهامون از جنس خنده‌های بچگی بود) بعدشم همگی رفتیم بالاترین نقطه‌ی پارک جنگلی تو زمین بازی، تاب بازی و سرسره...اوووووووووووووه. سوار تاب که بودم یادم اومد تو بچگی وقتی سوار تاب میشدم همه‌ی تلاشم این بود که بالا و بالاتر برم تا بتونم یه ستاره بچینم..


نه من نمی‌تونم اینارو بذارم تو زیرزمین زندگیم تا خاک بخورن... بعدم مثل بقیه هر ازگاهی بگم:"آخ من دلم برا بچگیم تنگه شده" من بزرگی رو در کنار این چیزا دوست دارم و برام لذت بخشه...حالا هرکی هر چی دوست داره بگه...(طبق معمول کار خودمو انجام میدم):دی

هیچی نگم بهتره!!!

بچه که بودم باور تو برام مشکل بود زیاد به یادت نبودم فقط وقتایی که به همراه بقیه می‌اومدم جمکران یادم می‌افتاد که بهم گفتند یه آقایی هست که منو دوست داره و حواسش بهم هست... الان که بزرگ شدم حست می‌کنم اما نمی‌دونم چرا دلم میخواد مثل بچگیام باورت کنم... شاید برای اینکه تو بچگی همه باورم رو عاشقانه تقدیم تو می کردم و الان عاشقانه‌هایم رو با مصلحت اندیشی به حضورت میارم

آمین بلند:

میخوام به اندازه همون بچگی پاک و بی‌ریا بشم.

پناه می‌برم به آفریدگار فلق




پنج شنبه 87 شهریور 7 | نظر

شکوفایی گل نرگس بر همگان مبارک

بسم رب المهدی

از فضای آسمان بوی نرگس و یاس می‌آید، فرشتگان به تماشای غنچه‌ی یاس می‌آیند، مه‌رویان عالم همه به کناری، که عالمیان را دلربا می‌آید.
ای دوست چند سالیست که بر سر دو راهی دل و عقل منتظرت نشسته‌ام، دیگر چشمانم حتی توان اشک ریختن هم ندارند، میدانم که همین دیدگان پر از انتظاری که ترا میخوانند خود مانع‌ دیدارند...اما چه کنم؟؟؟ من به کرم تو همچنان امیدوارم، مگر نه اینکه از مادر بر ما مهربان‌تری، آری من سر تا به پا در لجنزار معصیت فرو رفته‌ام ولی دستانم، دستان تو را طلب می‌کند و صدایت می‌زنم با تمام جفاها و نامردیهایم: أین بقیة الله .
بسوز ای دل که فراق حاصل هوسهای توست، عشق را کی تاب هجران بود ؟ تو او را مجبور به مدارا کردی...وای بر تو  دل که هر چه را داشتم به غارت بردی... بنگر، دیگر صدای زمزمه‌های لیلی به گوشم نمی‌رسد...دیگر حتی نسیم صبحگاهی هم مرا بیخیال شده... خودت تنهایی خواستی..چه شده که حالا از غم تنهایی نالانی... آنروز بارانی را به خاطر داری که فریاد زدی میخواهم تنها باشم، میخواهم بی‌لیلی زنده باشم ... او هم حاجت روایت کرد... چه شده که هم‌اکنون با حال زار لیلی را میخوانی...به این باور رسیدی که بی‌او زیستن هرگز... حالا مجازاتت کندن کوه انتظار است همچو فرهاد، تا به بالین لیلای شیرین دست یابی.
خودمونی بگم با تموم سیاهی‌ها دلم برات تنگ شده...میدونم دل من برای عشق تو کوچیکه اما ذره‌ای از محبتت منو بسه...همین قدر کافیه تا بیخیال دنیا بشم. درمان درد من که وصال نیست، وصال برا اونایی که مشتاق واقعی‌اند، من همون نیمه نگاه برام کافیه. به دستام نگاه نکن، بازم خالیه...خیلی سعی کردم یه چیزی برا تبریک بیارم اما هرچی نگاه کردم دیدم تو تموم دنیا تنها داراییم همین دل غافلمه..قبولش می‌کنی؟؟؟ میدونم که در مرام شما دل‌شکستن نیست. پس سپردمش به خودت...

پ.ن.با تأخیر بود می‌دونم اما کسالت و نبودن نت و یکسری مسائل باعث شد که نتونم در روز میلاد به روز بشم.
پ.ن.امسال تو مسجد دانشگاه تهران، حتی فکرشم برام غیرممکن بود. با حال روزی که دارم فکر نمی‌کردم بتونم شب بیدار بمونم چه برسه به روزه گرفتن...ممنون که توانشو بهم دادی. از اول ماه مناجات نخونده بودم درواقع دلم راضی نمی‌شد همین که می‌رفتم سمت مفاتیح یه حسی مانع می‌شد تا اینکه شب نیمه...فریادهایی که نمی‌دونم ازسر درد هجران بود یا از درد دنیا... هر کسی یه جور مستی می‌کردخانمی که کنار من نشسته بود بیشتر دعا در سجده بود. چه راحت با او حرف می‌زد در عوض من مات و مبهوت فقط  به دعا گوش می‌کردم...یه لحظه حسودیم شد که چرا اون می‌تونه راحت درد دل کنه اما من!! اواخر دعا بود که نفهمیدم چی شد فقط وقتی به خودم اومدم دیدم در سجده‌ام... باورش برام سخت بود که من با اون خودمونی شدم...
پ.ن.محدثه مدام به ماه نگاه می‌کرد و می‌گفت: چقدر ماه امشب قشنگه!! منم با سرم تأیید می‌کردم...حق با اون بود ماه بعد از خسوف چقدر زیبا شده بود، کی میشه که ماه شیعه هم از خسوف بیرون بیاد؟
پ.ن.همین الان بهم خبر داد که برای سوم مهرماه اسمشون دراومد برای کربلا...خدایا کی نوبت من میشه؟؟؟؟؟
پ.ن.قول داده بودم دختر خوبی باشم حرفی از مشهد نزنم، اما دیگه نمی‌تونم... نزدیک سه ماهه که نرفتم..دلم برای پنجره فولاد و نماز صبح تو صحن انقلاب تنگ شده..میشه صدام کنی آقا...کلی حرف نگفته برات دارم....
هیچی نگم بهتره!!!

عزیزٌ علیِّ ان اَرَی الخلقَ وَ لا تُری وَ لا اَسمَعَ لَکَ حَسیسًا وَ لا نَجوی
آمین بلند:

حکومت او نوری بر دلهای رنجیده‌ی ماست، ظهورش را برسان. الهی آمین.

پناه می‌برم به آفریدگار فلق




شنبه 87 شهریور 2 | نظر

نگین زمان

بسم رب المهدی

نام عملیات:اردوی نگین زمان

رمز عملیات:هر که دارد هوس کوی آقا بسم‌الله

مکان عملیات: اردوگاه یاوران مهدی جنب مسجد جمکران

هدف عملیات: شناخت مهدویت و مهدویون

نکته:در مورد هرچی مختصر توضیح می‌دهم

حاشیه‌های عملیات

*قرار به مشهد بود اما به خودم که اومدم دیدم تو ماشین نشستم و یه گنبد فیروزه‌ای افق نگاهم رو دزدیده…

*رفتم داخل اردوگاه، آقا امسال با کلاس شده بودن، ثبت نام و هزینه و شماره تلفن……اوووووووووووووووه…

*مراسم افتتاحیه، اولین سوژه: قبل از ورود به سالن آمفی تئاتر یه کیفهایی دادن که...(بعد یه سالی چادر شسته بودیم) نمیدونم چند سال تو انباری بودن اونم با برچسب نگین زمانی که خودش یه داستانه…. به هر حال مراسم برگزار شد..در حد خوب بود

*دومین سوژه: کت و شلوارای آقایون کادر اجرایی بود(حلال کنید تروخدا کلی غیبت کردیم) البته از دمپایی‌های طوسی رنگ هم در غیبتامون استفاده مفید کردیم.

*سومین سوژه: بی‌سیم بود..آره بی‌سیم تعجب نداره...اینگار که گوشی L90 دستشون بود... از خودشون جدا نمی‌کردن که.

*نذاشتن یه خورده استراحت کنیم فوری هولمون دادن تو کلاس اما از آنجا که خدا با ما یار بود برق رفت...(کلاسها هم در کل عالی بود به جز یکی دو تا؟؟؟؟؟ اما از پارسال خیلی بهتر بود)

*چهارمین سوژه:دمشون گرم تغذیه بارونمون کردن...تا بچه‌ها میخواستن بخوابن می‌گفتن بفرمایید تغذیه(اونم از نوع تکراری... ساندیس و تی‌تاپ و بغلشم یه موزیییییییییییی...)

*پنجمین سوژه نبود بدبختی بود:عجب غذایی، من به غذای شرکتمون امیدوار شدم... فقط شب آخر که ماکارونی بود، شکممون از عزا در اومد..

*ششمین سوژه:بنده‌ی خدا آقای احسانX !!! رَم ظرفیتشون خیلی بالاست(معلوم نیست چند گیگ ساپورت می‌کنه) ولی در عوضش خوب از پس این فرقه‌ی بهرامیه و اصفهانیه براومد...

*هفتمین سوژه:دیگه آخر خنده اینکه، خود کادر اجرایی هم تو راهروها گم بشن.

*فکرشو کن یه نفر که از تریپه بچه‌های آلوده‌است(یعنی من) با یه نفر که از تریپه بچه‌های استرلیزه است(یعنی اون) هم تختی بشیم...آخ کم مونده بود یه نیت قربت کنم و برم تو دیوار...اما با تمام این اوصاف براش می‌میرم، کشته مرده‌ی اون مرامشم...فقط حرص منو با این بی‌خبریاش در میاره.

*مجسم کن در اوج خستگی خوابیدی بعد یه نفر بهت زنگ میزنه می‌گه جوراب..داری؟؟؟ جای من بودی چکار می‌کردی؟؟ یا اون موقع‌ای که داری با هفتمین پادشاه حرف می‌زنی اس ام اس بزنن که پشه کش داری؟؟؟ (شیرین‌ترین خاطره‌ی اردو با تمام کلافه‌گیاش)

*یه موضوع دیگه: وجود موش بود...الهیییییییییییییییییییی، اینقده بامزه بود.. بازیش گرفته بود از این اتاق به اون اتاق می‌پرید البته من تا صبح که میخواستیم برگردیم لو ندادم که تو اتاقها موش بوده..(خودمونیم اگه می‌فهمیدن تا صبح نمیذاشتن بخوابیم)

*نوبتی که باشه نوبت شبانه‌هاست...تا شب لحظه‌شماری می‌کردم که شبانه به دستم برسه اما نمیدونم چرا همیشه خواب می‌موندم و صبح میخوندمش(فکر کنم از شوق زیاد بوده). روز دوم که نشریه آقایون چاپ شد(طبق معمول دعوا بین فرقه‌های جدید التأسیس) روز آخر هم نشریه خانما(اونم برای اینکه کم نیارن بدک نبود...)

اصل عملیات

موضوع اردو مهدویت بود...مبحثی که خیلیا از جمله خودم فقط ادای فهمیدنشو در میاریم اما در واقع هنوز همون نقطه‌ی سر خط باقی موندیم...همه‌ی کلاسها پربار بودن در واقع خواب بی‌خواب... هر چه بیشتر پیش می‌رفتیم بیشتر از خودم بدم میومد..خیلی سخته سه شبانه ‌روز کنار خانه دوست باشی و بعد به نامردیات اعتراف کنی(تو این سه روز یاد روزای اعتکاف افتادم..بنظرم هیچ فرقی نداشت اون یه‌جورشه اینم یه جور دیگش)

کلاس آقای صابونچی: که در مورد بازیهای کامپیوتری بود بیشتر از هر چیز دقت رو بهم یاد داد، اینکه در این عصر دیگه دشمن پشت خاک‌ریز روبروی مانیست که بتونیم شناساییش کنیم..دشمن در بین ماست (درست مثل زمان عملیات مرصاد)، این بدان معناست که ما بچه‌ شیعه‌ها باید اول از همه باهوش و زیرک باشیم تا بتونیم حملات آنها(دشمنان) (وهابیون، بهائیت، آمریکا و صهیونیسم که سمت سرلشگری دارد) خنثی و از همان شیوه بر علیه خودشان استفاده کنیم.انشاءالله

کلاس حاج آقا مخبر: بعد از صبحتهای شیرین و دردآوری که کردن...همه‌ی حرف این بود که آقای ما، صاحب عصر امام زمان روحی فداه...عاشق بی‌معرفت و بی‌دانش نمیخواد...ایشون فرمودن که عاشقی خوبه، دلنوشته خوبه اما باید دید که اینطور عاشقی چه سودی بر فرج آقا دارد..امام زمان(عج) عاشق با معرفت و شناخت کامل میخواد...عاشقی که هدفمند باشه...حرفای ایشان خیلی جای تأمل داشت. انشاءالله که بتونیم همانطور که آقا ازمون انتظار دارند باشیم.

کلاس استاد محمدی در مورد عرفان و مدعیان دروغین: ایشان در ابتدا در این باره صبحت کردن بعد یه سری فیلم نشان دادن...در طول نگاه کردن یا می‌خندیدیم یا تعجب می‌کردیم یه وقتایی هم حالمان بهم میخورد از این همه حماقت و کم عقلی آدما...اما یه جایی رسید که دیگه گریه‌ام گرفته بود..تو این زمان، زمانی که دم از عاشقی و مسلمونی می‌زنن یا بقول خودشون عصر تکنولوژی.. و این اتفاقا!!! واقعا شرمساره. اونجا بود که فهمیدم غیبت آقا از کج‌فهمیا و غفلتهای ماست... شاید اون آدمایی که دیدیم یه زمانی عاشق آقا بودن اما چرا به اینجا رسیدن..؟؟ واقعا چرا؟؟ چطور میشه که یه آدم به نهایت پوچی می‌رسه؟؟

این کلاس درس همیشگی رو برام مرور کرد، شیطان همیشه در کمین است و منتظر فرصتی برای به زنجیر کشیدن اعتقادات توست...

مراسم اختتامیه: به 10 نفر از عزیزان جوایزی اهدا شد...بعد از همون جوایز به همه دادن(میخواستن کسی دلش نشکنه)

بعد رسید به سخنرانی حاج‌آقا سرلک..

همیشه از گوش کردن به صبحتهای ایشان لذت می‌برم...صحبتهای ایشون رو نمیتونم پیاده کنم... اما همه‌ی حسم این بود...برای رسیدن به معشوق باید از مالکیت دل گذشت...

*نوبت رسید به کلیپ عکسهای اردو....من نمی‌دونم این عکاس‌باشی از کجا عکس منو گرفته بود اونم با همه‌ی مراقبتایی که کرده بودم....حیف که گوشی دوربین نداشت وگرنه محبت خیلیا رو می‌شد تلافی کرد... کلی خنده بود تا اینکه برای خداحافظی آهنگ سلام آخر خواجه‌امیری رو تو سالن پخش کردن..همیشه با شنیدنش موجی از غم رو دلم میشینه..ضد حال بود.

*طبق رسم همیشگی بستن چمدان...شبهای عاشقانه چه زود سحر می‌شوند...نیومده باید بند و بساطمون رو جمع می‌کردیم...واقعا چرا منو اینجا خواند، من که دلتنگه صحن انقلاب و پنجره فولاد بودم...چی شد که دعوتنامه عوض شد؟؟؟ این معشوقیست که همیشه عاشقان خود را غافلگیر می‌کند ...(غافلگیری از این نوع آی مزه داره)

*حال کردی چقدر مختصر بود

*از تمام مسئولین پارسی بلاگی و غیر بلاگی تشکر می‌کنم، از بچه‌های کادر اجرایی (خانمها و آقایون) هم تشکر می‌کنم. تحمل ما سخت بود...خسته نباشید.

هیچی نگم بهتره!!!

چاکرتم

مخلصم

اگه بی‌ریا و بی‌دروغشو دوست داری

پس کمکم کن که صاف بشم مثل چشمان آسمان، همانند شبنم‌ گلبرگهای نیلوفر...

آمین بلند:

بروبچ عاشق غلفت‌زده‌ی این زمان رو ببخش و به راه رسیدن نزدیک.آمین

 

پناه می‏برم به آفریدگار فلق




سه شنبه 87 مرداد 22 | نظر

اعیاد شعبانیه بر همگان میمون و مبارک

بنام او که نزدیک‌ترین به من است 


گلریزان عرش و ملائک سرمست از لبخند آن سه نور و جام دلها در میخانه‌ی عشق لبریز از مِی انتظار او

رجب رفت و شعبان و اعیاد شعبانیه رسید، اعیاد شعبانیه بر همگان مبارک

بچه‌ شیعه‌ها عزم و جزم کنید بایستی حرمها رو چراغانی کنیم....

عجب بارگاه زیبا و با صفایی ما که ندیده عاشق شدیم، انشاءالله یه روز می‌بینیم.

طبق قانون ادب آقام اباالفضل(ع)، از گنبد اول شروع می‌کنیم..قربونش برم اینگار ادب در ولادتش هم حکم می‌کرده

حواستو جمع کن کم نذاری...
گلباران تموم شد... کی میگه بهشت تو عرشه..اگه اینجوریه پس زمین کربلا عرش خداست

حالا پاشید بریم، یه جا دیگه مونده...اما.......................
اینجا که حرم نداره؟ ریسه‌ها رو کجا ببندیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کو ایوون طلاش، من که نمی‌بینم تو می‌بینی؟ کدوم گنبد رو گل ‌باران کنیم؟؟ اینجا که همش خاک و خاکه....

صبر کن، حالا فهمیدم، اینجا همون جایی که باید صبر کنیم تا آقا خودشون بیاند و گنبد بسازند...گنبدی مثل گنبد طلای مشهد الرضا...انشاءالله به همین زودیا.
اما میشه یه کاری کرد.
*با یه صلوات بر محمد(ص) و آل محمد (ص) مزار غریبش را گلباران کنیم.

روزی مهدی(عج) خواهد آمد...و بهشتی دیگر در این مکان بنا می‌کند، صدای رخش ظهور می‌آید گمان می‌برم آن روز نزدیک است. انشاءالله

در سجده‌هایت چه رازی بود...در صحیفه دعاهایت چه عشقی بود...که خیال دلم را به پابوس شهید کربلایت می‌برد.
*التماس دعا دارم شدید، در این ماه پرفضلیت منو یادتون نره.

 هیچی نگم بهتره:

السَلامُ عَلیک یا اباعبدالله(ع)

السَلامُ عَلیک یا اباالفضل العباس(ع)

السَلامُ عَلیک یا علی بن الحسین(ع)

خدا منتی بر سرم نهاد و عشق تو را هدیه‌ی دلم کرد و آرزوی دیدارت را رویای هر شبم و ذکر نامت را آرامش وجودم....همه‌ی لذت زنده بودنم در انتظار دیدن تو خلاصه می‌شود...

الهی آمین:

وقتی فکر می‌کنم می‌بینم هیچ کاری برای شما نکردم که عیدی بخوام فقط ....

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعة و المستشهدین بین یدیه.الهی آمین.

خدایا ذره‌ای از حیاء آقام اباالفضل(ع) را به ما ارزانی ده. الهی آمین.

اللهم ارزقنی شهادت فی سبیلک. الهی آمین.

پناه می‌برم به آفردیگار فلق




سه شنبه 87 مرداد 15 | نظر

چه غریب افتاده‏ای ناجی...

بسم رب المهدی

گفتن از مهدویت بنویسم اما چیزی جزء غربت به ذهنم خطور نکرد... کلمه‌ای که قلمم در برابرش ناتوان است...در کنار این غربت یاد شب بوهای دیوار ترک خورده و نَمور تنهایی و عطر نرگس‌های شبانه افتادم...، یاد آنهایی که لبریز از شوق دیدار بودند و رفتند... یاد لالایی مادران داغ‌دیده... یاد گلهای باغچه‌ای که در آغاز بهار، به رنگ خزان شدند... یاد صحرایی که معنی گل را نمی‌دانست اما پر از شقایق و لاله گشت... یاد تنها شطی که طعم عطش را چشید.. یاد زمزمه‌های وصال پشت تپه‌های خاکی... یاد یادواره‌های راهیان نور... یاد خلوتهای بی‌کسیِ خودم... یاد فریادرسی‌هایت در اوج ناامیدی... یاد لحظه‌های در آغوش بودنت... یاد روزهای که بی‌تو گذشت و حسرتی که بر دل نشست.
یاد تو، یادتو، یاد تو که تنها امید گمگشته‌ی مدینه‌ای، تویی که افق نگاهها بسویت است و یاد منی که به حکم انتظار تو منتظر خوانده شده‌ام.. و چقدر سخت است که مهدویت را شنیده‌ایم و نمی‌شناسیمش...و سخت‌تر از آن، غربتیست که ارمغان ما نقاشان گناه بر لوح سرنوشت توست.
وقتی موضوع مهدویت را مطرح می‌کنیم نگاه همه  پیچیده و تخصصی می شود، ولی از نظر من مهدویت در این سه جمله‌ است:
اشهد ان لااله الالله                 

اشهد ان محمد رسول الله

اشهد ان علی ولی‌ الله

ساده گفتم چون ساده عاشقت شدم
*او تنها آخرینی ا‌ست که آغاز بسته به اوست
*چقدر شرم‌آور است که تو را فقط از روی امضایی که بر صفحه‌ی دلتنگیهایم زده‌ای می‌شناسم.
*و تو ای آخرین منجی عالمیان که برای روحهای غبار گرفته و قلبهای زنگارگرفته ما چون دم مسیحایی ، بیا و روشن کن به خورشید رخت آسمان تیره و تاریک چشمانمان را و گلدان ستاره‌ها را با آمدنت به طاقچه‌ی نگاهمان باز گردان.

هیچی نگم بهتره!!!

 روزی تو خواهی آمد...

آمین بلند:
خدایا ما را در برپایی ظهور موثر قرار بده. «الهی آمین»
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر «الهی آمین»

پناه می‌برم به آفریدگار فلق




دوشنبه 87 تیر 24 | نظر

به همین راحتی...

«بنام صاحب رجبیون»

دَم: خدایا بازدَم: شکر

دَم: خدایا بازدَم: شکر

دَم: خدایا بازدَم:-----
به همین راحتی نفس بالا نمیاد...به همین راحتی، با این اوصاف چرا منو نگاه می‌کنی پاشو دیگه مگه نمی‌بینی رجب اومده، دیر بجنبی از قافله عقب می‌مونی اونوقت دست از پا درازتر وارد شعبان میشی، دلتو به شعبانم خوش نکن من که می‌گم کسی که تو رجب خودشو نشون نده و نتونه پیدا کنه شعبانم هیچ شِکَری نمی‌تونه بخوره هرچند تا اون بالا بالایی چی بخواد...پاشو دیگه..، چیکار کنی؟؟؟ بابا پاشو آماده شو باید بریم سفر همین الانشم دیر شده، کلی عقب هستیم. اوووووووووووووووه مگه میخوای بری کنار دریا، این چه کوله‌پشتیه!! ببین دوست من کافیه از ته دلت یه نیت کنی بعد یه یا علی بگی و راه بیفتی، همین. نه بابا نیاز به شتر و قاطر و ماشین و قطارو...این چیزا نیست مثل اینکه هنوز برات نیفتاده، آی کیو میخوای به درون خودت سفر کنی... حالا گرفتیییییییییییییی. الحمدالله که بالاخره دوریالیت افتاد وگرنه فاتحه...... بهت قول میدم شیرین‌ترین سفر زندگیت باشه آخه رئیس کاروان خودِ میزبانه.... مگه نشنیدی که رسول‌الله (ص) فرمودند: که ماه رجب ماه خداست.... یعنی بدونه واسطه رودرو از خودش نشونه می‌گیری...منی که می‌بینی دارم اینارو میگم خودم یه جاموندم هنوز نتونستم....انشاءالله که امسال بتونم صداشو بشنوم.. آماده شدی؟؟؟ بریم؟؟؟ پس یا علی
*خیلیا شب ساعتشونو کوک کردن برای نماز صبح اما....هرگز صدای ساعت رو نشنیدن، پس حواسم باشه، حواسمون باشه..فرصت پرواز از این ماه آغاز میشه...و اوج اون در رمضان است و پایان قصه در آغوش معشوق...
*فرداشب شب آروزها، شب عشق بازی معشوق، شب لیلة الرغائب، انشاءالله اگه قسمت بشه با برو بچ میریم قم و جمکران.... تو این شب اصلا نیازی نیست دق الباب کنی، در میخونه چارطاق بازه...ما رو یادتون نره نیازمند دعاییم شدید.
*هنوز تو فکر همایش بوی سیبم، چه جوی بود...دوباره نشونم داد تا اون نخواد....
*نمیدونم چی شده از اول هفته گوشیش خاموشه...دلم نگرانه...امان از آدمای بیخیال..
هیچی نگم بهتره!!!

تو منو میشناسی، منم تو رو میشناسم...اما تو بیشتر میشناسی، من فقط تا اسم خیابون خیمتو می‌دونم خ.انتظار ...اما تو کامل آدرس منو داری، چهار راه دنیا، م. وسوسه خ.معصیت کوچه.غفلت پ110 خوش اومدی بفرما...

ربط و بی‌ربط

کار این دنیا همه ما و منی است

عاقبت این نردبان بشکستنی‌ است

ابله است آن کس که بالاتر نشست

استخوانش سخت‌تر خواهد شکست

آمین بلند:

قسم به شبهای پر از نور عارفان، قسم به روزهای پر از ظلمت غافلان مرا در این ماه دریاب و مالامال از نور رحمت کن. الهی آمین.

پناه می‌برم به آفریدگار فلق




چهارشنبه 87 تیر 19 | نظر

عروسک نوشت.

بنام رب العالمین

 دلم که تنگ شد شال و کلاه کردم..ایندفعه تنهایی نرفتم....

دست عروسک و گرفتم و با هم رفتیم سر مزارش، تو راه همش نگاهم به چشمای سیاه عروسک بود، قصه‌ی شور و شوق اون روزا و هیاهوی اون شب فراموش نشدنی...(فهمیدم که میشه در یک نقطه سیاه رنگین کمان دید)همه رو تو چشمای عروسک مرور کردم...موهاش دیگه زبر شدن، اون دهنه کجو کولش که بخاطر غفلت من حالا دیگه با ماژیک قرمز شده ...همه یادآور خاطرات شیرین گذشته است،‌اولین عروسکی که کادو گرفتم از تو بود.

با هم نشستیم سر مزار، من ساکتم، میخوام بزارم عروسک فاتحه بخونه..احساس می‌کنم عروسکم مثل من دلتنگ تو و اون صدای دلنوازته، باور کن عروسک اگه میدونستم دل توام مثل دله منه زودتر از اینا همراه می‌شدم..حس می‌کنم عروسک داره گله می‌کنه،‌ از اینکه چرا اونو اسیر گنجه‌ی من کرده.. چرا نذاشته تو همون ویترین قشنگ مغازه که پر از عروسکای دیگه است بمونه، حق داره خسته شده تا کی به حرفای شبانه‌ی من گوش بده، تا کی دستاش بجای دستای تو اشکای منو پاک کنه..منم بودم خسته می‌شدم...بیچاره عروسک... بیچاره عروسک... اما عروسک منم می‌رم و تو همچنان در گنجه باقی می‌مونی فقط نمی‌دونم با کی سر مزار من می‌آیی؟؟؟؟؟؟؟ شاید بعد از  رفتن من دیگه کسی به اون گنجه سر نزه...پس بیا امروز خوشحال باشیم بخاطر فردایی که شاید تو تنها باشی و من نباشم...

*نشستم اسم همه‌ی اونایی که ازم ناراحت هستنو نوشتم اوه فکر نمیکردم اینقدر بشه..حالا چکار کنم؟؟؟

*ای کاش منو با من آزمایش می‌کردی نه با او...

*چقدر سخته حس کنی یه نفر چیزایی رو می‌دونه که تو دوست نداری بدونه.. این حس مزخرف رو با قدم زدن رو جدولای کنار قطعه‌ها سرکوب می‌کنم.شیرین است.

*همچنان آرومم...به لطف نگاه تو حتی اگه از روی ترحم باشه.

*خیلی به حرفی که زدی فکر کردم تا حالابه این موضوع دقت نکرده بودم که از رنگی که انتخاب می کنم فقط خودم لذت می برم یا.....

هیچی نگم بهتره!!!

خدایا من اگر بد کنم تو را بنده های خوب فراوان است.........اما اگر تو مدارا نکنی مرا خدای دیگر کجاست؟؟؟؟

الهی آمین:

بگذار که با تو به انتهای شروع برسم. الهی آمین

پناه می‌برم به آفریدگار فلق




پنج شنبه 87 تیر 6 | نظر
م

مسافری خسته از راه با کوله‏باری پر از ناامیدی و امید، زیاد سعی نکن که بفهمی چی می‏گم چون به هیجا نمی‏رسی..خلاصه مستقیم می‏رم شاید به جایی برسم..اگه دوست داری همسفر شو..یاعلی
ghorobebargrizan@yahoo.com

 

مطالب اخیر

چقدر خدا غریب است....

دستم را بگیر...

میخواهم برگردم

فراموشت کرده بودم

دلنوشته...!

بازگشت دوباره...!!!

 

آرشیو مطالب

منِ بیابان‌گرد (1)

آخرین جمعه و شروع جدید (1)

دل نوشت (1)

سلام و..... (1)

اخراجی‌ها.... (1)

عشق*** (1)

جمله‌ای برای حضور (1)

ماه نوشت (1)

مهمونی (1)

اشک (1)

بیاید براش.... (1)

عنوان... (1)

اباصالح کجائی... (1)

...منو ببر به (1)

....به محشر از فراز چرخ گردون (1)

اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً ... (1)

شاپرکها (1)

کوثر (1)

عزیز دو گیتی!!! (1)

خسته نوشت (1)

الهی در این ... (1)

تا عمر بود.. (1)

برای تو که از (1)

آشتی با خدا (1)

شعبان ماه انتظار (1)

حجاب به معنای واقعی1.2 (2)

سکوت و شکستن (1)

این فصل را با من بخوان (1)

وداعی همراه با... (1)

گر به ذره لطف بوتراب کند به آسمان... (1)

چه میشود که شوم کبوتر حرمت که آ ... (1)

یاران او چه رنگی هستن؟؟؟(1) (1)

آیا خدا برای بنده‏اش کافی نیست؟؟؟ (2)

بابانوئل.. (1)

خنده.تولد. (2)

آخ شکست (1)

عمریه در وصف شما !!! (1)

غدیر (1)

رفتنش زود گذشت (1)

دی نوشت.. (2)

هندونه و شب اول قبر (1)

نوشته‏های آخر 86 (4)

22/12/86 تا 2/2/87 (6)

26/2/87 تا 25/3/87 (5)

تبریک نوشت (1)

عروسک نوشت (1)

19/4/87-22/5/87 (4)

2/6/87 - 31/6/87 (6)

عکس نوشت (1)

20/8/87-20/9/87 (2)

آخری‏های سال (4)

جنوب (2)

خرداد 88 و تیر90 (8)

 
 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

یا قائم المنتظر المهدى (عج)

امُل

کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد !

اهل همین نزدیکیا

پاک دیده

حرم دل

سوتک

علمدار دین

مفرد مؤنث غائب

همسفر عشق

بازمانده تنهای تنها

نیلوفرآبی

صمیمانه ها

خیمه سبز

عصمت infallibility

دختری با کو له‏ با ر ی ا ز ا مید

...مولایم

« عـشقی »

هی میگه حرف گوش نمی‏کنی...

طلبه ای طالب یار

امل کوچیکه

امل پرکشیده

بهشت در انتظار ما است

استاد بیابان‏گرد

راه بادیه

دل گویه های یک غلامعلی مجاهد

کلبه احزان

دلتنگی‏های یک طلبه

هر کی به هر جا رسید با دلش رسید

مجاهد

 

خبرنامه

 

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 218427
بازدید امروز :14
بازدید دیروز : 25
تعداد کل پست ها : 95

 

دانشنامه مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

امکانات جانبی

پیام‌رسان

نقشه سایت

اوقات شرعی

RSS 2.0

 

 
 

لوگوی دوستان

د نـیـــای جـــوانـی

بچه های آسمانی

خیمه یار

خیمه یار

یک

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin