بسم رب المهدی
نام عملیات:اردوی نگین زمان
رمز عملیات:هر که دارد هوس کوی آقا بسمالله
مکان عملیات: اردوگاه یاوران مهدی جنب مسجد جمکران
هدف عملیات: شناخت مهدویت و مهدویون
نکته:در مورد هرچی مختصر توضیح میدهم
حاشیههای عملیات
*قرار به مشهد بود اما به خودم که اومدم دیدم تو ماشین نشستم و یه گنبد فیروزهای افق نگاهم رو دزدیده…
*رفتم داخل اردوگاه، آقا امسال با کلاس شده بودن، ثبت نام و هزینه و شماره تلفن……اوووووووووووووووه…
*مراسم افتتاحیه، اولین سوژه: قبل از ورود به سالن آمفی تئاتر یه کیفهایی دادن که...(بعد یه سالی چادر شسته بودیم) نمیدونم چند سال تو انباری بودن اونم با برچسب نگین زمانی که خودش یه داستانه…. به هر حال مراسم برگزار شد..در حد خوب بود
*دومین سوژه: کت و شلوارای آقایون کادر اجرایی بود(حلال کنید تروخدا کلی غیبت کردیم) البته از دمپاییهای طوسی رنگ هم در غیبتامون استفاده مفید کردیم.
*سومین سوژه: بیسیم بود..آره بیسیم تعجب نداره...اینگار که گوشی L90 دستشون بود... از خودشون جدا نمیکردن که.
*نذاشتن یه خورده استراحت کنیم فوری هولمون دادن تو کلاس اما از آنجا که خدا با ما یار بود برق رفت...(کلاسها هم در کل عالی بود به جز یکی دو تا؟؟؟؟؟ اما از پارسال خیلی بهتر بود)
*چهارمین سوژه:دمشون گرم تغذیه بارونمون کردن...تا بچهها میخواستن بخوابن میگفتن بفرمایید تغذیه(اونم از نوع تکراری... ساندیس و تیتاپ و بغلشم یه موزیییییییییییی...)
*پنجمین سوژه نبود بدبختی بود:عجب غذایی، من به غذای شرکتمون امیدوار شدم... فقط شب آخر که ماکارونی بود، شکممون از عزا در اومد..
*ششمین سوژه:بندهی خدا آقای احسانX !!! رَم ظرفیتشون خیلی بالاست(معلوم نیست چند گیگ ساپورت میکنه) ولی در عوضش خوب از پس این فرقهی بهرامیه و اصفهانیه براومد...
*هفتمین سوژه:دیگه آخر خنده اینکه، خود کادر اجرایی هم تو راهروها گم بشن.
*فکرشو کن یه نفر که از تریپه بچههای آلودهاست(یعنی من) با یه نفر که از تریپه بچههای استرلیزه است(یعنی اون) هم تختی بشیم...آخ کم مونده بود یه نیت قربت کنم و برم تو دیوار...اما با تمام این اوصاف براش میمیرم، کشته مردهی اون مرامشم...فقط حرص منو با این بیخبریاش در میاره.
*مجسم کن در اوج خستگی خوابیدی بعد یه نفر بهت زنگ میزنه میگه جوراب..داری؟؟؟ جای من بودی چکار میکردی؟؟ یا اون موقعای که داری با هفتمین پادشاه حرف میزنی اس ام اس بزنن که پشه کش داری؟؟؟ (شیرینترین خاطرهی اردو با تمام کلافهگیاش)
*یه موضوع دیگه: وجود موش بود...الهیییییییییییییییییییی، اینقده بامزه بود.. بازیش گرفته بود از این اتاق به اون اتاق میپرید البته من تا صبح که میخواستیم برگردیم لو ندادم که تو اتاقها موش بوده..(خودمونیم اگه میفهمیدن تا صبح نمیذاشتن بخوابیم)
*نوبتی که باشه نوبت شبانههاست...تا شب لحظهشماری میکردم که شبانه به دستم برسه اما نمیدونم چرا همیشه خواب میموندم و صبح میخوندمش(فکر کنم از شوق زیاد بوده). روز دوم که نشریه آقایون چاپ شد(طبق معمول دعوا بین فرقههای جدید التأسیس) روز آخر هم نشریه خانما(اونم برای اینکه کم نیارن بدک نبود...)
اصل عملیات
موضوع اردو مهدویت بود...مبحثی که خیلیا از جمله خودم فقط ادای فهمیدنشو در میاریم اما در واقع هنوز همون نقطهی سر خط باقی موندیم...همهی کلاسها پربار بودن در واقع خواب بیخواب... هر چه بیشتر پیش میرفتیم بیشتر از خودم بدم میومد..خیلی سخته سه شبانه روز کنار خانه دوست باشی و بعد به نامردیات اعتراف کنی(تو این سه روز یاد روزای اعتکاف افتادم..بنظرم هیچ فرقی نداشت اون یهجورشه اینم یه جور دیگش)
کلاس آقای صابونچی: که در مورد بازیهای کامپیوتری بود بیشتر از هر چیز دقت رو بهم یاد داد، اینکه در این عصر دیگه دشمن پشت خاکریز روبروی مانیست که بتونیم شناساییش کنیم..دشمن در بین ماست (درست مثل زمان عملیات مرصاد)، این بدان معناست که ما بچه شیعهها باید اول از همه باهوش و زیرک باشیم تا بتونیم حملات آنها(دشمنان) (وهابیون، بهائیت، آمریکا و صهیونیسم که سمت سرلشگری دارد) خنثی و از همان شیوه بر علیه خودشان استفاده کنیم.انشاءالله
کلاس حاج آقا مخبر: بعد از صبحتهای شیرین و دردآوری که کردن...همهی حرف این بود که آقای ما، صاحب عصر امام زمان روحی فداه...عاشق بیمعرفت و بیدانش نمیخواد...ایشون فرمودن که عاشقی خوبه، دلنوشته خوبه اما باید دید که اینطور عاشقی چه سودی بر فرج آقا دارد..امام زمان(عج) عاشق با معرفت و شناخت کامل میخواد...عاشقی که هدفمند باشه...حرفای ایشان خیلی جای تأمل داشت. انشاءالله که بتونیم همانطور که آقا ازمون انتظار دارند باشیم.
کلاس استاد محمدی در مورد عرفان و مدعیان دروغین: ایشان در ابتدا در این باره صبحت کردن بعد یه سری فیلم نشان دادن...در طول نگاه کردن یا میخندیدیم یا تعجب میکردیم یه وقتایی هم حالمان بهم میخورد از این همه حماقت و کم عقلی آدما...اما یه جایی رسید که دیگه گریهام گرفته بود..تو این زمان، زمانی که دم از عاشقی و مسلمونی میزنن یا بقول خودشون عصر تکنولوژی.. و این اتفاقا!!! واقعا شرمساره. اونجا بود که فهمیدم غیبت آقا از کجفهمیا و غفلتهای ماست... شاید اون آدمایی که دیدیم یه زمانی عاشق آقا بودن اما چرا به اینجا رسیدن..؟؟ واقعا چرا؟؟ چطور میشه که یه آدم به نهایت پوچی میرسه؟؟
این کلاس درس همیشگی رو برام مرور کرد، شیطان همیشه در کمین است و منتظر فرصتی برای به زنجیر کشیدن اعتقادات توست...
مراسم اختتامیه: به 10 نفر از عزیزان جوایزی اهدا شد...بعد از همون جوایز به همه دادن(میخواستن کسی دلش نشکنه)
بعد رسید به سخنرانی حاجآقا سرلک..
همیشه از گوش کردن به صبحتهای ایشان لذت میبرم...صحبتهای ایشون رو نمیتونم پیاده کنم... اما همهی حسم این بود...برای رسیدن به معشوق باید از مالکیت دل گذشت...
*نوبت رسید به کلیپ عکسهای اردو....من نمیدونم این عکاسباشی از کجا عکس منو گرفته بود اونم با همهی مراقبتایی که کرده بودم....حیف که گوشی دوربین نداشت وگرنه محبت خیلیا رو میشد تلافی کرد... کلی خنده بود تا اینکه برای خداحافظی آهنگ سلام آخر خواجهامیری رو تو سالن پخش کردن..همیشه با شنیدنش موجی از غم رو دلم میشینه..ضد حال بود.
*طبق رسم همیشگی بستن چمدان...شبهای عاشقانه چه زود سحر میشوند...نیومده باید بند و بساطمون رو جمع میکردیم...واقعا چرا منو اینجا خواند، من که دلتنگه صحن انقلاب و پنجره فولاد بودم...چی شد که دعوتنامه عوض شد؟؟؟ این معشوقیست که همیشه عاشقان خود را غافلگیر میکند ...(غافلگیری از این نوع آی مزه داره)
*حال کردی چقدر مختصر بود
*از تمام مسئولین پارسی بلاگی و غیر بلاگی تشکر میکنم، از بچههای کادر اجرایی (خانمها و آقایون) هم تشکر میکنم. تحمل ما سخت بود...خسته نباشید.
هیچی نگم بهتره!!!
چاکرتم
مخلصم
اگه بیریا و بیدروغشو دوست داری
پس کمکم کن که صاف بشم مثل چشمان آسمان، همانند شبنم گلبرگهای نیلوفر...
آمین بلند:
بروبچ عاشق غلفتزدهی این زمان رو ببخش و به راه رسیدن نزدیک.آمین
پناه میبرم به آفریدگار فلق